سوخت دل از عشق دوست دوست دمی در نساخت
خواند مرا وز دو لب ما حضری بر نساخت
من به وفا سوختم پرده دل گرچه او
راه جفا زد چنانک پرده دیگر نساخت
شکر کنم گرچه شد شکر من زهر او
بو که بسازد مرا زهر چو شکر نساخت
با تو بسازیم گفت ار کنی از دل کباب
من همه تن سوختم و آن بت کافر نساخت
تا رخ خوبش نزاد عشق، ستمگر نشد
تا سر زلفش ندید فتنه مزور نساخت
دید که شد تنگدست بر سر کویش مجیر
رخ ننمود از نقاب تا ز رخش زر نساخت
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.