گنجور

 
ابوالفضل بیهقی

دیگر روز پنجشنبه هشتم ماه رمضان امیر برنشست با تعبیه تمام‌ و براند. و چندان بود که یک فرسنگ براندیم که خصمان پیدا آمدند سخت انبوه از چپ و راست از کرانها و جنگ پیوستند و کار سخت شد که چون ایشان شوخی کردند از هر جانبی، ازین جانب دفعی‌ همی بود از تاب باز شده‌ و جنگی میرفت ناچار و خصمان چیره‌تر شدندی، و همچنان آویزان آویزان‌ میرفتیم. و چند بار دیدم که غلامان سلطانی بگریختگان‌ درمیآمدند و با غلامان سلطانی که بر اشتران سوار می‌بودند همبر می‌گشتند و سخن میگفتند. و حاجب بگتغدی در مهد پیل بود و میراند با غلامان خویش که جز بر پیل نتوانست بود و چشم و دست و پای خلل کرده‌، هر چه از وی میپرسیدند از حدیث غلامان این روز که تدبیر چیست یا فوجی غلام فلان جای باید فرستاد، جواب میداد که «ارتگین داند و سلطان مثال او را و سرهنگان را داده است و من چیزی نبینم و از کار بشده‌ام‌، از من چه خواهید؟» و غلامان کار سست میکردند. حال غلامان این بود و یکسو ارگان نظاره میکردند و خصم هر ساعت چیره‌تر و مردم ما کاهل‌تر. و اعیان و مقدّمان نیک میکوشیدند با امیر . و امیر، رضی اللّه عنه، حمله‌ها بنیرو میکرد و مقرّر گشت چون آفتاب که وی را بدست بخواهند داد . و عجب بود که این روز خلل نیفتاد، که هیچ چیز نمانده بود. و خصمان بسیار اشتر و قماش‌ بردند. و تا وقت نماز جنگ بود تا منزل بریده آمد، چنانکه از آنجا که برآمدیم تا کنار آب سه فرسنگ بود، بر کرانه آب فرود آمدیم بی‌ترتیب‌ چون دل شدگان‌ و همه مردم نومید شده‌ ؛ و مقرّر گشت که خللی بزرگ خواهد افتاد، و آغازیدند پنهان جمّازگان راست کردن‌ و ستوران قوی جنیبت‌ کردن و از کالا و نقد اندیشه کردن و راست چنانکه قیامت خواهد افتاد یکدیگر را پدرود- کردن‌ .

و امیر سخت نومید شده بود و از تجلّد چه چاره بودی، میکرد، تا نماز دیگر بار داد و اعیان را بخواند و خالی کرد و سخن بسیار رفت و گفتند «تا مرو دو منزل مانده است، همین که‌ امروز رفت، احتیاط باید کرد، که چون بمرو رسیدیم، همه مرادها حاصل شود. و یکسوارگان امروز هیچ کار نکردند. و هندوان هیچ کار نمی‌کنند و نیز دیگر لشکر را بد دل‌ میکنند هر کجا ده ترکمان بر پانصد از ایشان حمله افگند، می‌بگریزند. ندانیم تا ایشان را باری چه شد که گریختنی‌ دیدندی، و جنگ خوارزم ایشان کردند. و غلامان سرایی باید که جهد کنند، که ایشان قلب‌اند، امروز هیچ کار نکردند.» امیر بگتغدی را گفت: سبب چیست که غلامان نیرو نمی- کنند؟ گفت «بیشتر اسب ندارند و آنکه دارند سست است از بی‌جوی‌ . و با این همه امروز تقصیر نکردند. و بنده ایشان را گوش برکشد تا آنچه فردا ممکن است از جدّ بجای آرند.» سخنی چند چنین نگارین‌ برفت و بازگشتند.

امیر با بو سهل زوزنی و با وزیر خالی کرد و گفت: این کار از حد می‌بگذرد، تدبیر چیست؟ وزیر گفت «نمی‌بایست آمد و میگفتند و بنده فریاد میکرد، و بو سهل گواه من است. اکنون بهیچ حال روی بازگشتن نیست‌ و بمرو نزدیک آمدیم. و بگتغدی را باید خواند و از آنکه بو الحسن عبد الجلیل با وی مناظره درشت کرد بهرات بحدیث ایشان‌، چنانکه وی بگریست، آنرا هم تدارک نبود. و سه دیگر حدیث ارتگین، بگتغدی از بودن او دیوانه شده است، و ترک بزرگ است، هر چند از کار بشده است، اگر غلامان را بمثل بگوید، باید مرد، بمیرند، و چون دل وی قوی گشت، غلامان کار کنند و نباشد خصمان را بس خطری‌ . و سالار هندوان را نیز گوش بباید کشید.» کس برفت و بگتغدی را تنها بخواند و بیامد، امیر او را بسیار بنواخت و گفت:

تو ما را بجای عمّی‌ و آنچه بغزنین با کسان تو رفت، بنامه راست نیامدی و بحاضری‌ ما راست آید، چون آنجا رسیم، بینی که چه فرموده آید. و بو الحسن عبد الجلیل را آن خطر نباید نهاد که از وی شکایتی باید کرد، که سزای خویش دید و بیند. و ارتگین را حاجب خود خواست‌ و پسندید تا پیش کار او باشد، اگر ناشایسته است، دور کرده آید. بگتغدی زمین بوسه داد و گفت: بنده را چرا این محل باید نهاد تا با وی سخن برین جمله باید گفت‌؟ از خداوند تا این غایت همه نواخت بوده است. و کوتوال امیر غزنین است، آنجا جز خویشتن را نتواند دید، خداوند آنچه بایست،

فرمود در آن تعدّی که او کرد و بنده نیز زبون نیست که بدوران خداوند انصاف خویش از وی نتواند ستد. و بو الحسن دبیر کیست، اگر حرمت مجلس خداوند نبودی، سزای خویش دیدی، و بنده را ننگ آید که از وی گله کند. و ارتگین سخت بخرد و بکار آمده است و جز وی نشاید که باشد. و کار ناکردن غلامان از اسب‌ است، اگر بیند خداوند، اسبی دویست تازی و خیاره‌ بسر غوغا آن‌ آنان دهد از اسبان قوی تا کار نیک برود. امیر گفت «سخت صواب آمد، هم امشب میباید داد.» و هندوان را نیز بخواندند و گوش برکشیدند، و مقدّمانشان گفتند که «ما را شرم آید از خداوند که بگوییم مردم ما گرسنه است و اسبان سست که چهار ماه است تا کسی آرد و جو نیافته است از ما. و هر چند چنین است تا جان بزنیم و هیچ تقصیر نکنیم. و امشب آنچه باید گفت با همگان بگوییم.» و بازگشتند.

و لختی از شب گذشته بو سهل مرا بخواند، و سخت متحیّر و غمناک بود، و این حالها همه بازگفت با من. و غلامان را بخواند و گفت «چیزی که نقد است و جامه خفتن‌ بر جمّازگان باید امشب که راست کنید . کاری نیفتاده است، امّا احتیاط زیان ندارد.» و همه پیش خویش راست کرد بر جمّازگان. و چون از آن فارغ شد، مرا گفت:

سخت می‌ترسم ازین حال. گفتم: ان شاء اللّه‌ که خیر و خوبی باشد. و من نیز بخیمه خویش بازآمدم و همچنین احتیاطی بکردم. و امیر، رضی اللّه عنه، بیشتری‌ از شب بیدار بود، کار میساخت و غلامان را اسب میداد و در معنی خزانه و هر بابی احتیاط میفرمود. و سالاران و مقدّمان همه برین صفت بودند.