و از بیداری و حزم و احتیاط این پادشاه محتشم، رضی اللّه عنه، یکی آن است که بروزگار جوانی که بهرات میبود و پنهان از پدر شراب میخورد، پوشیده از ریحان خادم فرود سرای خلوتها میکرد و مطربان میداشت مرد و زن که ایشان را از راههای نبهره نزدیک وی بردندی. در کوشک باغ عدنانی فرمود تا خانهیی برآوردند خواب قیلوله را و آن را مزمّلها ساختند و خیشها آویختند، چنانکه آب از حوض روان شدی و بطلسم بر بام خانه شدی و در مزمّلها بگشتی و خیشها را تر کردی. و این خانه را از سقف تا بپای زمین صورت کردند، صورتهای الفیه، از انواع گرد آمدن مردان با زنان، همه برهنه، چنانکه جمله آن کتاب را صورت و حکایت و سخن نقش کردند. و بیرون این، صورتها نگاشتند فراخور این صورتها. و امیر بوقت قیلوله آنجا رفتی و خواب آنجا کردی. و جوانان را شرط است که چنین و مانند این بکنند.
«و امیر محمود هرچند مشرفی داشت که با این امیر فرزندش بودی پیوسته، تا بیرون بودی با ندیمان، و انفاسش میشمردی و انها میکردی. مقرّر بود که آن مشرف در خلوت جایها نرسیدی. پس پوشیده بر وی مشرفان داشت از مردم، چون غلام و فراش و پیرزنان و مطربان و جز ایشان، که بر آنچه واقف گشتندی، بازنمودندی تا از احوال این فرزند هیچ چیز بر وی پوشیده نماندی. و پیوسته او را بنامهها مالیدی و پندها میدادی که ولی عهدش بود و دانست که تخت ملک او را خواهد بود. و چنانکه پدر وی بر وی جاسوسان داشت پوشیده، وی نیز بر پدر داشت هم ازین طبقه که هر چه رفتی، بازنمودندی. و یکی از ایشان نوشتگین خاصه خادم بود که هیچ خدمتگار بامیر محمود از وی نزدیکتر نبود، و حرّه ختلی، عمّتش خود سوخته او بود .
«پس خبر این خانه بصورت الفیه سخت پوشیده بامیر محمود نبشتند و نشان بدادند که چون از سرای عدنانی بگذشته آید، باغی است بزرگ، بر دست راست این باغ حوضی است بزرگ، و بر کران حوض از چپ این خانه است و شب و روز برو دو قفل باشد زیر و زبر و آن وقت گشایند که امیر مسعود بخواب آنجا رود؛ و کلیدها بدست خادمی است که او را بشارت گویند.
«و امیر محمود چون برین حال واقف گشت وقت قیلوله بخرگاه آمد و این سخن با نوشتگین خاصه خادم بگفت و مثال داد که فلان خیلتاش را- که تازندهیی بود از تازندگان که همتا نداشت- بگوی تا ساخته آید که برای مهمّی او را بجایی فرستاده آید، تا بزودی برود و حال این خانه بداند، و نباید که هیچ کس برین حال واقف گردد نوشتگین گفت: فرمانبردارم. و امیر بخفت و وی بوثاق خویش آمد و سواری از دیوسواران خویش نامزد کرد با سه اسب خیاره خویش و با وی بنهاد که بشش روز و شش شب و نیم روز بهرات رود نزدیک امیر مسعود سخت پوشیده. و بخطّ خویش ملطّفهیی نبشت بامیر مسعود و این حالها بازنمود و گفت «پس ازین سوار من خیلتاش سلطانی خواهد رسید تا آن خانه را ببیند، پس از رسیدن این سوار بیک روز و نیم، چنانکه از کس باک ندارد و یکسر تا آن خانه میرود و قفلها بشکند . امیر این کار را سخت زود گیرد، چنانکه صواب بیند.» و آن دیوسوار اندر وقت تازان برفت. و پس کس فرستاد و آن خیلتاش را که فرمان بود، بخواند. وی ساخته بیامد. امیر محمود میان دو نماز از خواب برخاست و نماز پیشین بکرد و فارغ شد، نوشتگین را بخواند و گفت: خیلتاش آمد؟ گفت: آمد، بوثاق نشسته است. گفت: دویت و کاغذ بیار.
نوشتگین بیاورد و امیر بخطّ خویش گشادنامهیی نبشت برین جمله: «بسم اللّه الرّحمن الرّحیم، محمود بن سبکتگین را فرمان چنان است این خیلتاش را که بهرات به هشت روز رود. چون آنجا رسید یکسر تا سرای پسرم مسعود شود و از کس باک ندارد و شمشیر برکشد و هر کس که وی را از رفتن بازدارد، گردن وی بزند، و همچنان بسرای فرود رود و سوی پسرم ننگرد و از سرای عدنانی بباغ فرود رود، و بر دست راست باغ حوضی است و بر کران آن خانهیی بر چپ، درون آن خانه رود و دیوارهای آنرا نیکو نگاه کند تا بر چه جمله است و در آن خانه چه بیند و در وقت بازگردد، چنانکه با کس سخن نگوید و بسوی غزنین بازگردد. و سبیل قتلغ تگین حاجب بهشتی آن است که برین فرمان کار کند، اگر جانش بکارست و اگر محابایی کند، جانش برفت ؛ و هر یاری که خیلتاش را بباید داد، بدهد تا بموقع رضا باشد، بمشیّة اللّه و عونه و السّلام ».
«این نامه چون نبشته آمد خیلتاش را پیش بخواند و آن گشادنامه را مهر کرد و به وی داد و گفت: چنان باید که به هشت روز بهرات روی و چنین و چنان کنی و همه حالهای شرح کرده معلوم کنی و این حدیث را پوشیده داری. خیلتاش زمین بوسه داد و گفت: فرمان بردارم و بازگشت. امیر نوشتگین خاصّه را گفت: اسبی نیک رو از آخور خیلتاش را باید داد و پنج هزار درم. نوشتگین بیرون آمد و در دادن اسب و سیم و بهگزین کردن اسب روزگاری کشید، و روز را میبسوخت تا نماز شام را راست کرده بودند و بخیلتاش دادند و وی برفت تازان.
و آن دیوسوار نوشتگین، چنانکه با وی نهاده بود، بهرات رسید، و امیر مسعود بر ملطّفه واقف گشت و مثال داد تا سوار را جایی فرود آوردند، و در ساعت فرمود که تا گچگران را بخواندند و آن خانه سپید کردند و مهره زدند که گویی هرگز بر آن دیوارها نقش نبوده است، و جامه افکندند و راست کردند و قفل برنهادند و کس ندانست که حال چیست.
«و بر اثر این دیوسوار خیلتاش دررسید روز هشتم چاشتگاه فراخ و امیر مسعود در صفّه سرای عدنانی نشسته بود با ندیمان. و حاجب قتلغ تگین بهشتی بر درگاه نشسته بود با دیگر حجّاب و حشم و مرتبهداران. و خیلتاش دررسید، از اسب فرود آمد و شمشیر برکشید و دبّوس درکش گرفت و اسب بگذاشت . و در وقت قتلغ تگین برپای خاست و گفت چیست؟ خیلتاش پاسخ نداد و گشادنامه بدو داد و بسرای فرود رفت. قتلغ [تگین] گشادنامه را بخواند و بامیر مسعود داد و گفت: چه باید کرد؟ امیر گفت: هر فرمانی که هست، بجای باید آورد. و هزاهز در سرای افتاد. و خیلتاش میرفت تا بدر آن خانه و دبّوس درنهاد و هر دو قفل بشکست و در خانه باز کرد و در رفت، خانهیی دید سپید پاکیزه مهره زده و جامه افکنده. بیرون آمد و پیش امیر مسعود زمین بوسه داد و گفت: بندگان را از فرمان برداری چاره نیست، و این بیادبی بنده بفرمان سلطان محمود کرد، و فرمان چنان است که در ساعت که این خانه بدیده باشم، بازگردم، اکنون رفتم. امیر مسعود گفت: تو بوقت آمدی و فرمان خداوند سلطان پدر را بجای آوردی، اکنون بفرمان ما یک روز بباش، که باشد که بغلط نشان خانه بداده باشند، تا همه سرایها و خانها بتو نمایند. گفت: فرمانبردارم، هرچند بنده را این مثال ندادهاند. و امیر برنشست و بدو فرسنگی باغی است که بیلاب گویند، جایی حصین که وی را و قوم را آنجا جای بودی، و فرمود تا مردم سرایها جمله آنجا رفتند، و خالی کردند، و حرم و غلامان برفتند. و پس خیلتاش را قتلغ تگین بهشتی و مشرف و صاحب برید گرد همه سرایها برآوردند و یک یک جای بدو نمودند تا جمله بدید و مقرّر گشت که هیچ خانه نیست بر آن جمله که انها کرده بودند. پس نامهها نبشتند بر صورت این حال، و خیلتاش را ده هزار درم دادند و بازگردانیدند، و امیر مسعود، رضی اللّه عنه، بشهر بازآمد. و چون خیلتاش بغزنین رسید و آنچه رفته بود، بتمامی بازگفت و نامهها نیز بخوانده آمد. امیر محمود گفت، رحمة اللّه علیه، «برین فرزند من دروغها بسیار میگویند.» و دیگر آن جستوجویها فرابرید .
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.