گنجور

 
ابوالفضل بیهقی

ذکر انفاذ الرّسل فی هذا الوقت الی قدر خان لتجدید العقد و العهد بین الجانبین‌ .

امیر محمود، رضی اللّه عنه، چون دیدار کرد با قدر خان و دوستی مؤکّد گردید بعقد و عهد، چنانکه بیاورده‌ام پیش ازین سخت مشرّح‌، مواضعت‌ برین جمله بود که حرّه زینب‌، رحمة اللّه علیها، از جانب ما نامزد یغان‌تگین‌ بود پسر قدر خان که درین روزگار او را بغراخان می‌گفتند- و پارینه سال‌، چهارصد و چهل و نه، زنده بود و چندان حرص نمود که مر ارسلان خان را فروگرفت و چنان برادر محتشم را بکشت، چون کارش قرار گرفت، فرمان یافت‌ و با خاک برابر شد و سخت نیکو گوید، شعر:

اذا تمّ امردنا نقصه‌

توقّع زوالا اذا قیل تمّ‌

و سخت عجب است کار گروهی از فرزندان آدم، علیه السّلام که یکدیگر را بر خیره‌ میکشند و می‌خورند از بهر حطام عاریت‌ را و آنگاه خود می‌گذارند و می‌روند تنها بزیر زمین با وبال‌ بسیار، و درین چه فایده است یا کدام خردمند این اختیار کند؟ و لکن چه کنند که‌ چنان نروند که باقضا مغالبت‌ نرود- و دختری از آن قدر خان بنام امیر محمد عقد نکاح کردند که امیر محمود، رضی اللّه عنه، در آن روزگار اختیار چنان می‌کرد که جانبها بهر چیزی محمّد را استوار کند، و چه دانست که در پرده غیب چیست؟ پس چون امیر محمّد در بند افتاد و ممکن نگشت آن دختر آوردن، و عقد نکاح تازه بایست کرد بنام امیر مسعود، رضی اللّه عنه، خلوتی کرد روز دوشنبه سوم ماه ربیع الاوّل این سال با وزیر خواجه احمد و استادم بو نصر و درین معنی رأی زدند تا قرار گرفت که دو رسول با نامه فرستاده آید یکی از جمله ندماء و یکی از جمله قضاة، عهد و عقد را، و اتّفاق بر خواجه بو القاسم حصیری که امروز بر جای است، و بر جای باد و بر بو طاهر تبّانی که از اکابر تبانیان‌ بود و یگانه در فضل و علم و ورع‌ و خویشتن داری و با این همه قدّی و دیداری‌ داشت سخت نیکو و خطّ و قلمش‌ همچون رویش‌ - و کم خطّ در خراسان دیدم به نیکوئی خطّ او، و آن جوانمرد سه سال در دیار ترک ماند و بازآمد بر مراد، چون به پروان‌ رسید، گذشته شد، و بیارم این قصّه را بجای خویش و استادم نامه و دو مشافهه‌ نبشت درین باب سخت نادر و بشد آن نسخت، ناچار نسخت کردم آن را که پیچیده کاری‌ است تا دیده آید. و نخست قصّه‌یی از آن تبانیان برانم که تعلّق دارد بچند نکته پادشاهان و پس از آن نسختها نبشته آید، که در هر فصل از چنین فصول بسیار نوادر و عجایب حاصل شود و من کار خویش میکنم و این ابرام‌ میدهم، مگر معذور دارند.

قصّة الّتباّنیه‌

تبّانیان را نام و ایّام از امام ابو العبّاس تبّانی، رضی اللّه عنه، برخیزد، و وی جدّ خواجه امام بو صادق تبّانی است، ادام اللّه سلامته‌، که امروز عمری بسزا یافته‌ است و در رباط مانک علی میمون‌ می‌باشد و در روزی افزون صد فتوی‌ را جواب میدهد و امام روزگار است در همه علوم. و سبب اتّصال وی بیاورم بدین دولت درین فصل، و پس در روزگار پادشاهان این خاندان، رضی اللّه عنهم اجمعین، برانم از پیشواییها و قضاها و شغلها که وی را فرمودند، بمشیّة اللّه و اذنه‌ . و این بو العباس جدّش ببغداد شاگرد یعقوب ابو یوسف بود پسر ایّوب.

و بو یوسف یعقوب انصاری، قاضی قضاة هرون الرّشید و شاگرد امام ابو حنیفه‌، رضی اللّه عنهم، از امامان مطلق‌ و اهل اختیار بود بی‌منازع‌ . و ابو العبّاس را هم از اصحاب ابو حنیفه شمرده‌اند که در مختصر صاعدی‌ که قاضی امام ابو العلاء صاعد، رحمه اللّه کرده است‌، ملاء سلطان مسعود و محمد ابنا السّلطان‌ یمین الدّوله، رضی اللّه عنهم اجمعین، دیدم نبشته در اصول مسائل «این قول بو حنیفه است و از آن بو یوسف‌ و محمد و زفر و بو العبّاس تبّانی و قاضی ابو الهیثم‌ .»

و فقیهی بود از تبّانیان که او را بو صالح گفتندی، خال والده‌ این بو صادق تبّانی.

وی را سلطان محمود تکلیف کرد، بدان وقت که بنشابور بود در سپاه‌سالاری سامانیان، و بغزنین فرستاد تا اینجا امامی باشد اصحاب بو حنیفه را، رحمة اللّه علیه. و فرستادن وی در سنه خمس و ثمانین و ثلاثمائه‌ . و بدربستیان‌ در آن مدرسه که آنجاست، درس کردی‌ . و قاضی قضاة ابو سلیمان داود بن یونس، ابقاه اللّه‌، که اکنون بر جای‌ است مقدّم‌تر و بزرگتر این شهر- هرچند بساحل الحیاة رسیده است و افگار بمانده- و برادرش، قاضی زکّی‌، محمود، ابقاه اللّه، از شاگردان بو صالح بودند و علم از وی آموختند. و محلّ بو صالح نزدیک امیر محمود تا بدان جایگاه بود که چون گذشته شد در سنه اربعمائه، خواجه ابو العبّاس اسفراینی وزیر را گفت «در مدرسه این امام رو، ماتم وی بدار که وی را فرزندی نیست که ماتم وی بدارد، و من‌ روا داشتمی در دین و اعتقاد خویش که این حق بتن خویش گزاردمی، امّا مردمان ازین گویند و باشد که عیب کنند و از تو محتشم‌تر ما را چاکر نیست، وزیر و خلیفه مایی.»

و بو بشر تبّانی، رحمه اللّه، هم امام بزرگ بود بروزگار سامانیان و ساخت زر داشت، و بدان روزگار این تشریف‌ سخت بزرگ بوده است که کارها تنگ گرفته بوده‌اند .

و اگر از خوانندگان این کتاب کسی گوید: این چه درازی‌ است که بو الفضل در سخن میدهد؟ جواب آنست که من تاریخی میکنم پنجاه سال را که بر چندین هزار ورق می‌افتد و در او اسامی بسیار مهتران و بزرگان است از هر طبقه، اگر حقّی بباب همشهریان خود هم بگزارم و خاندانی بدان بزرگی را پیداتر کنم‌ باید که از من فراستانند .