و هرون الرّشید جعفر را، پسر یحیی برمک، چون فرموده بود تا بکشند، مثال داد تا بچهار پاره کردند و بچهار دار کشیدند، و آن قصّه سخت معروف است، و نیاوردم که سخن سخت دراز میکشد و خوانندگان را ملالت افزاید و تاریخ را فراموش کنند و بو الفضل را بودی که چیزهای ناشایست گفتندی، و هرون پوشیده کسان گماشته بود که تا هر کس زیر دار جعفر گشتی و تأذّیی و توجّعی نمودی و ترحّمی، بگرفتندی و نزدیک وی آوردندی و عقوبت کردندی. و چون روزگاری برآمد، هرون پشیمان شد از برانداختن برمکیان. مردی بصری یک روز میگذشت، چشمش بر داری از دارهای جعفر افتاد، با خویشتن گفت:
اما و اللّه لو لا خوف واش
و عین للخلیفة لا تنام
لطفنا حول جذعک و استلمنا
کما للنّاس بالحجر استلام
در ساعت این خبر و ابیات بگوش هرون رسانیدند و مرد را گرفته پیش وی آوردند. هرون گفت: منادی ما شنیده بودی، این خطا چرا کردی؟ گفت: شنوده بودم و لکن برمکیان را بر من دستی است که کسی چنان نشنوده است، خواستم که پوشیده حقّی گزارم و گزاردم و خطائی رفت که فرمان خداوند نگاه نداشتم. و اگر ایشان بر آن حال میشایند، هرچه بمن رسد، روا دارم. هرون قصّه خواست؛ مرد بگفت؛ هرون بگریست و مرد را عفو کرد. و این قصّههای دراز از نوادری و نکتهیی و عبرتی خالی نباشد.
چنان خواندم در اخبار خلفا که یکی از دبیران میگوید که بو الوزیر دیوان صدقات و نفقات بمن داد؛ در روزگار هرون الرّشید یک روز، پس از برافتادن آل برمک، جریده کهنتر میبازنگریستم در ورقی دیدم نبشته: بفرمان امیر المؤمنین نزدیک امیر ابو الفضل جعفر بن یحیی البرمکی، ادام اللّه لامعه، برده آمد از زر چندین و از فرش چندین و کسوت و طیب و اصناف نعمت چندین وز جواهر چندین، و مبلغش سی بار هزار هزار درم . پس بورقی دیگر رسیدم، نبشته بود که اندرین روز اطلاق کردند بهای بوریا و نفط تا تن جعفر یحیی برمکی را سوخته آید ببازار، چهار درم و چهار دانگ و نیم، سبحان اللّه الذّی لا یموت ابدا! و من که بو الفضلم کتاب بسیار فرونگریستهام خاصّه اخبار و از آن التقاطها کرده، در میانه این تاریخ چنین سخنها از برای آن آرم تا خفتگان و بدنیا فریفتهشدگان بیدار شوند و هر کس آن کند که امروز و فردا او را سود دارد، و اللّه الموفّق لما یرضی بمنّه و سعة رحمته .
و ابن بقیة الوزیر را هم بر دار کردند در آن روزگار که عضد الدّوله فنّا خسرو بغداد بگرفت و پسر عمّش بختیار کشته شد- که وی را عزّ الدّوله میگفتند- در جنگ که میان ایشان رفت. و آن قصّه دراز است و در اخبار آل بویه بیامده در کتاب تاجی که بو اسحق دبیر ساخته است. و این پسر بقیة الوزیر جبّاری بود از جبابره، مردی فاضل و بانعمت و آلت و عدّت و حشمت بسیار اما متهّور. و هم خلیفه، الطّائع للّه را وزیری میکرد و هم بختیار را، و در منازعتی که میرفت میان بختیار و عضدّ الدوله بیادبیها و تعدّیها و تهوّرها کرد و از عواقب نیندیشید که با چون عضد مردی باسستی خداوندش آنها کرد که کردن آن خطاست، و با قضا مغالبت نتوانست کرد، تا لاجرم چون عضد بغداد بگرفت، فرمود تا او را بر دار کردند و به تیر و سنگ بکشتند. و در مرثیه او این ابیات بگفتند، شعر:
علّو فی الحیاة و فی الممات
لحق انت احدی المعجزات
کانّ النّاس حولک حین قاموا
وفود نداک ایّام الصّلات
کانّک قائم فیهم خطیبا
و کلّهم قیام للصّلوة
مددت یدیک نحوهم احتفالا
کمدّهما الیهم بالهبات
و لمّا ضاق بطن الارض عن ان
یضمّ علاک من بعد الممات
اصاروا الجوّ قبرک و استنابوا
عن الاکفان ثوب السّافیات
لعظمک فی النّفوس تبیت ترعی
بحفّاظ و حرّاس ثقات
و تشعل حولک النّیران لیلا
کذلک کنت ایّام الحیاة
رکبت مطیّة من قبل زید
علاها فی السّنین الماضیات
و تلک فضیلة فیها تأسّ
تباعد عنک تعییر العداة
و لم ار قبل جذعک قطّ جذعا
تمکّن من عناق المکرمات
اسأت الی النّوائب فاستثارت
فانت قتیل ثأر النّائبات
و کنت تجیر من صرف اللّیالی
فعاد مطالبا لک بالتّرات
و صیّر دهرک الاحسان فیه
الینا من عظیم السیّئات
و کنت لمعشر سعدا فلمّا
مضیت تفرّقوا بالمنحسات
غلیل باطن لک فی فوأدی
یخفّف بالدّموع الجاریات
و لو انّی قدرت علی قیام
لفرضک و الحقوق الواجبات
ملات الارض من نظم القوافی
و نحت بها خلاف النائحات
و لکنّی اصبّر عنک نفسی
مخافة ان اعدّ من الجناة
و مالک تربة فاقول تسقی
لانّک نصب هطل الهاطلات
علیک تحیّة الرّحمن تتری
برحمات غواد رائحات
این ابیات بدین نیکوئی ابن الانباری راست، و این بیت که گفته است «رکبت مطیّة من قبل زید» زید بن علی بن الحسین بن علی بن ابی طالب را خواهد، رضی اللّه عنهم اجمعین . و این زید را طاقت برسید از جور بنی امیه و خروج کرد در روزگار خلافت هشام بن عبد الملک، و نصر سیّار امیر خراسان بود، و قصّه این خروج دراز است و در تواریخ پیدا و آخر کارش آن است که وی را بکشتند، رحمة اللّه علیه، و بر دار کردند و سه چهار سال بر دار بگذاشتند. حکم اللّه بینه و بین جمیع آل الرّسول و بینهم . و شاعر آل عباس حثّ میکند بو العباس سفّاح را بر کشتن بنی امیه در قصیدهیی که گفته است و نام شاعر سدیف بود- و این بیت از آن قصیده بیارم، بیت:
و اذکرن مصرع الحسین و زید
و قتیلا بجانب المهراس
این حدیث بر دار کردن حسنک بپایان آورم و چند قصّه و نکته بدان پیوستم سخت مطوّل و مبرم درین تألیف- و خوانندگان مگر معذور دارند و عذر من بپذیرند و از من بگرانی فرانستانند - و رفتم بر سر کار تاریخ که بسیار عجایب در پرده است که اگر زندگی باشد آورده آید، ان شاء اللّه تعالی.
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.