گنجور

 
ابوالفضل بیهقی

و هرون الرّشید جعفر را، پسر یحیی برمک‌، چون فرموده بود تا بکشند، مثال داد تا بچهار پاره کردند و بچهار دار کشیدند، و آن قصّه سخت معروف است، و نیاوردم که سخن سخت دراز می‌کشد و خوانندگان را ملالت افزاید و تاریخ را فراموش کنند و بو الفضل را بودی‌ که چیزهای ناشایست‌ گفتندی، و هرون پوشیده کسان گماشته بود که تا هر کس زیر دار جعفر گشتی و تأذّیی‌ و توجّعی‌ نمودی و ترحّمی‌، بگرفتندی و نزدیک وی آوردندی و عقوبت کردندی. و چون روزگاری برآمد، هرون پشیمان شد از برانداختن برمکیان. مردی بصری‌ یک روز می‌گذشت، چشمش بر داری از دارهای جعفر افتاد، با خویشتن گفت:

اما و اللّه لو لا خوف واش

و عین للخلیفة لا تنام‌

لطفنا حول جذعک و استلمنا

کما للنّاس بالحجر استلام‌

در ساعت‌ این خبر و ابیات بگوش هرون رسانیدند و مرد را گرفته پیش وی‌ آوردند. هرون گفت: منادی‌ ما شنیده بودی، این خطا چرا کردی؟ گفت: شنوده بودم و لکن برمکیان را بر من دستی‌ است که کسی چنان نشنوده است، خواستم که پوشیده‌ حقّی گزارم و گزاردم و خطائی رفت که فرمان خداوند نگاه نداشتم. و اگر ایشان بر آن حال می‌شایند، هرچه بمن رسد، روا دارم. هرون قصّه خواست؛ مرد بگفت؛ هرون بگریست و مرد را عفو کرد. و این قصّه‌های دراز از نوادری‌ و نکته‌یی و عبرتی خالی نباشد.

چنان خواندم در اخبار خلفا که یکی از دبیران میگوید که بو الوزیر دیوان صدقات و نفقات‌ بمن داد؛ در روزگار هرون الرّشید یک روز، پس از برافتادن آل برمک، جریده‌ کهن‌تر می‌بازنگریستم در ورقی دیدم نبشته: بفرمان امیر المؤمنین‌ نزدیک امیر ابو الفضل جعفر بن یحیی البرمکی، ادام اللّه لامعه‌، برده آمد از زر چندین و از فرش چندین و کسوت‌ و طیب‌ و اصناف نعمت چندین وز جواهر چندین، و مبلغش سی بار هزار هزار درم‌ . پس بورقی دیگر رسیدم، نبشته بود که اندرین روز اطلاق کردند بهای بوریا و نفط تا تن جعفر یحیی برمکی را سوخته آید ببازار، چهار درم‌ و چهار دانگ و نیم، سبحان اللّه الذّی لا یموت ابدا! و من که بو الفضلم کتاب بسیار فرونگریسته‌ام خاصّه اخبار و از آن التقاطها کرده‌، در میانه این تاریخ چنین سخنها از برای آن آرم تا خفتگان و بدنیا فریفته‌شدگان‌ بیدار شوند و هر کس آن کند که امروز و فردا او را سود دارد، و اللّه الموفّق لما یرضی بمنّه و سعة رحمته‌ .

و ابن بقیة الوزیر را هم بر دار کردند در آن روزگار که عضد الدّوله فنّا خسرو بغداد بگرفت و پسر عمّش بختیار کشته شد- که وی را عزّ الدّوله می‌گفتند- در جنگ که میان ایشان رفت. و آن قصّه دراز است و در اخبار آل بویه بیامده در کتاب تاجی‌ که بو اسحق دبیر ساخته است. و این پسر بقیة الوزیر جبّاری بود از جبابره‌، مردی فاضل و بانعمت و آلت و عدّت و حشمت بسیار اما متهّور. و هم خلیفه، الطّائع للّه‌ را وزیری میکرد و هم بختیار را، و در منازعتی که میرفت میان بختیار و عضدّ الدوله‌ بی‌ادبیها و تعدّیها و تهوّرها کرد و از عواقب نیندیشید که با چون عضد مردی باسستی خداوندش‌ آنها کرد که کردن آن خطاست، و با قضا مغالبت‌ نتوانست کرد، تا لاجرم چون عضد بغداد بگرفت، فرمود تا او را بر دار کردند و به تیر و سنگ بکشتند. و در مرثیه او این ابیات بگفتند، شعر:

علّو فی الحیاة و فی الممات‌

لحق انت احدی المعجزات‌

کانّ النّاس حولک حین قاموا

وفود نداک ایّام الصّلات‌

کانّک قائم فیهم خطیبا

و کلّهم قیام للصّلوة

مددت یدیک نحوهم احتفالا

کمدّهما الیهم بالهبات‌

و لمّا ضاق بطن الارض عن ان‌

یضمّ علاک من بعد الممات‌

اصاروا الجوّ قبرک و استنابوا

عن الاکفان ثوب السّافیات‌

لعظمک فی النّفوس تبیت ترعی‌

بحفّاظ و حرّاس ثقات‌

و تشعل حولک النّیران لیلا

کذلک کنت ایّام الحیاة

رکبت مطیّة من قبل زید

علاها فی السّنین الماضیات‌

و تلک فضیلة فیها تأسّ‌

تباعد عنک تعییر العداة

و لم ار قبل جذعک قطّ جذعا

تمکّن من عناق المکرمات‌

اسأت الی النّوائب فاستثارت‌

فانت قتیل ثأر النّائبات‌

و کنت تجیر من صرف اللّیالی‌

فعاد مطالبا لک بالتّرات‌

و صیّر دهرک الاحسان فیه‌

الینا من عظیم السیّئات‌

و کنت لمعشر سعدا فلمّا

مضیت تفرّقوا بالمنحسات‌

غلیل باطن لک فی فوأدی‌

یخفّف بالدّموع الجاریات‌

و لو انّی قدرت علی قیام‌

لفرضک و الحقوق الواجبات‌

ملات الارض من نظم القوافی‌

و نحت بها خلاف النائحات‌

و لکنّی اصبّر عنک نفسی‌

مخافة ان اعدّ من الجناة

و مالک تربة فاقول تسقی‌

لانّک نصب هطل الهاطلات‌

علیک تحیّة الرّحمن تتری‌

برحمات غواد رائحات‌

این ابیات بدین نیکوئی ابن الانباری‌ راست، و این بیت که گفته است «رکبت مطیّة من قبل زید» زید بن علی‌ بن الحسین بن علی بن ابی طالب را خواهد، رضی اللّه عنهم اجمعین‌ . و این زید را طاقت برسید از جور بنی امیه و خروج کرد در روزگار خلافت هشام بن عبد الملک‌، و نصر سیّار امیر خراسان بود، و قصّه این خروج دراز است و در تواریخ پیدا و آخر کارش آن است که وی را بکشتند، رحمة اللّه علیه، و بر دار کردند و سه چهار سال بر دار بگذاشتند. حکم اللّه بینه و بین جمیع آل الرّسول و بینهم‌ . و شاعر آل عباس‌ حثّ‌ میکند بو العباس سفّاح‌ را بر کشتن بنی امیه در قصیده‌یی که گفته است و نام شاعر سدیف‌ بود- و این بیت از آن قصیده بیارم، بیت:

و اذکرن مصرع الحسین و زید

و قتیلا بجانب المهراس‌

این حدیث بر دار کردن حسنک بپایان آورم و چند قصّه و نکته بدان پیوستم سخت مطوّل‌ و مبرم‌ درین تألیف- و خوانندگان مگر معذور دارند و عذر من بپذیرند و از من بگرانی فرانستانند - و رفتم بر سر کار تاریخ که بسیار عجایب در پرده است که اگر زندگی باشد آورده آید، ان شاء اللّه تعالی.