گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
ابوالفضل بیهقی

دیگر روز در صفّه تاج‌ که در میان باغ است، بر تخت نشست و بار داد بار دادنی سخت بشکوه‌ و بسیار غلام ایستاده از کران صفّه تا دور جای و سیاه‌دار‌ان‌ و مرتبه‌دار‌ان بی‌شمار تا در باغ، و بر صحرا بسیار سوار ایستاده‌. و اولیاء و حشم بیامدند به‌ رسم خدمت‌ و بنشستند و بایستادند. غازی سپاه سالار را فرمود تا بنشاندند و قضات و فقها و علما درآمدند و فصل‌ها گفتند در تهنیت و تعزیت‌، و امیر رضی اللّه عنه را بستودند. و آن اقبال که بر قاضی صاعد و بو محمد علوی و بوبکر اسحق محمشاد کرامی کرد، بر کس نکرد. پس روی به همگان کرد و گفت: «این شهری بس مبارک است، آن‌را و مردم آن‌را دوست دارم و آنچه شما کردید در هوای من‌ به هیچ شهر خراسان نکردند و شغلی پیش داریم، چنانکه پیداست که سخت زود فصل خواهد شد به فضل ایزد، عزّ ذکره، و چون از آن فراغت افتاد نظرها کنیم اهل خراسان را، و این شهر به زیادت نظر مخصوص باشد. و اکنون می‌فرماییم به عاجل‌الحال‌ تا رسم‌های حسنکی نو را باطل کنند و قاعدهٔ کارها به نشابور در مرافعات‌ و جز آن همه به رسم قدیم بازبرند که آنچه حسنک و قوم او می‌کردند، به ما می‌رسید، بدان وقت که به هرات بودیم و آنرا ناپسند می‌بودیم، اما روی گفتار نبود. و آنچه کردند، خود رسد پاداش آن بدیشان.

و در هفته دو بار مظالم‌ خواهد بود. مجلس مظالم و در سرای گشاده است، هر کسی را که مظلمتی است، بباید آمد و بی‌حشمت‌ سخن خویش گفت تا انصاف تمام داده آید. و بیرون مظالم‌ آنکه حاجب غازی، سپاه سالار [بر] درگاه است و دیگر معتمدان نیز هستند، نزدیک ایشان نیز می‌باید آمد به درگاه و دیوان و سخن خویش می‌باید گفت، تا آنچه باید کرد ایشان می‌کنند. و فرمان دادیم تا هم امروز زندان‌ها را عرض کنند و محبوسان‌ را پای برگشایند تا راحت آمدن ما به همه دل‌ها برسد، آنگاه اگر پس از این کسی بر راه تهوّر و تعدّی رود، سزای خویش ببیند.»

حاضران چون این سخنان ملکانه‌ بشنودند، سخت شاد شدند و بسیار دعا گفتند. قاضی صاعد گفت: سلطان چندان عدل و نیکوکاری در این مجلس ارزانی داشت که هیچ کس را جایگاه سخن نیست‌ . مرا یک حاجت است، اگر دستوری باشد تا بگویم که روزی همایون‌ است و مجلسی مبارک. امیر گفت: قاضی هر چه گوید صواب و صلاح در آن است. گفت: ملک داند که خاندان میکائیلیان‌ خاندانی قدیم است و ایشان در این شهر مخصوص‌اند و آثار ایشان پیداست و من که صاعدم پس از فضل و خواست ایزد، عزّذکره، و پس از برکت علم از خاندان میکائیلیان برآمدم‌ و حقّ ایشان در گردن من لازم است و بر ایشان که مانده‌اند ستم‌های بزرگ است از حسنک و دیگران که املاک ایشان موقوف‌ مانده است و اوقاف اجداد و آباء ایشان هم از پرگار افتاده و طرق‌ و سبل‌ آن بگردیده. اگر امیر بیند، در این باب فرمانی دهد، چنانکه از دیانت و همّت او سزد تا بسیار خلق از ایشان‌ که از پرده بیفتاده‌اند و مضطرب گشته‌اند، بنوا شوند و آن اوقاف زنده گردد و ارتفاع‌ آن به طرق و سبل رسد. امیر گفت، رضی اللّه عنه، سخت صواب آمد. آنگه اشارت کرد به قاضی مختار بو‌سعد که اوقاف را که از آن میکائیلیان است به‌جمله از دست متغلّبان‌ بیرون کند و به معتمدی سپارد تا اندیشه آن بدارد و ارتفاعات آنرا حاصل می‌کند و به سبل و طرق آن می‌رساند و امّا املاک ایشان حال آن بر ما پوشیده است و ندانیم که حکم بزرگوار امیر ماضی‌، پدر ما در آن بر چه رفته است. بو الفضل و بو‌ابراهیم را پسران احمد میکائیل و دیگران را به دیوان باید رفت نزدیک بو‌سهل زوزنی و حال آن‌ به‌شرح بازنمود تا با ما بگوید و آنچه فرمودنی است از نظر فرموده آید.

و قاضی را دستوری‌ است که چنین مصالح بازمی‌نماید که همه را اجابت باشد و چون ما رفته باشیم، مکاتبت کند. گفت: چنین کنم و بسیار ثنا کردند. و جمله کسان و پیوستگان میکائیلیان به دیوان رفتند و حال بازنمودند که «جمله کشاورزان و وکلا و بزرگان توانگر را و هر که را بازمی‌خواندند، بگرفتند و مالی عظیم از ایشان بستدند و عزیزان قوم ذلیل گشتند» و بو‌سهل حقیقت به امیر رضی اللّه عنه بازگفت و املاک ایشان‌ بازدادند و ایشان نظری نیکو یافتند.