گنجور

 
سلطان باهو

بر رُخش زیبا چو دیدم نقش و خال

باز ماندم ماورایش قیل و قال

حرف حسنش بردلم واضح بماند

بس نگر دو لب لسانم زین مقال

لعل لب عارض چو گلگون، دلبربا

نیست مثلش در جهان اندر جمال

کس ندیده در جهان با دیده

چونکه دیدم حسن او را باکمال

تاکه دیدم حسن رو را بالیقین

جز جمالش را نه بینم در خیال

عاشق اندر حسن او دائم نگر

تابمانی درجهان خود حسن و خال

براُمید وصل اُو، دل زنده دار

یک زمان گوید ترا باری تعال

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode