گنجور

 
سلطان باهو

تجوع ترانی تجرد تصل

چه خوش لذت آید چشی گر عسل

عسل نیست جز جوع مردان حق

چرا باز پرسی ازین لاتسل

تو راه صفا گر بجوئی بیا

که جوی مصفاست راه رسل

مجرد نهء گر تو قید همه

کجا وصل با آنکه او بی مثل

بجان خود مجرد شو، ای یار بس

که وصل این کمالست و ز غیر گسل

شنو حین قدر یار باهُو هنوز

مجرد شو از جمله ناید خجل

 
 
 
ناصرخسرو

گسستم ز دنیای جافی امل

تو را باد بند و گشاد و عمل

غزال و غزل هر دوان مر تو را

نجویم غزال و نگویم غزل

مرا، ای پسر، عمر کوتاه کرد

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه