گنجور

 
ملک‌الشعرا بهار

نسیم سحر بر چمن گذر کن

زمن بلبل خسته را خبرکن

بگو آشیان را ز دیده‌ ترکن

ز بیداد گل آه و ناله سرکن

شبی سحرکن -‌ شبی سحرکن

سکوت شب و نوای بلبل

شکرخنده زد به چهرهٔ گل

کنار بستان -‌به یاد مستان -‌بنوش می

یار من گلزار من تویی تو

دلدار من تویی تو

همه‌جا همراه من تویی

دلخواه من تویی تو

روزی آهم گیرد دامنت -‌سوزد با منت

گر شود دلم کوه درد و غم

چاره‌اش به یک جام می کنم

همچو فرهادش از ریشه برکنم

من همان مرغ بی‌بال وپر

شاخ بی‌برگ و بر

دل آزرده‌ام

من همان مرغ بی بال و پر

شاخ بی برگ و بر

دل آزرده‌ام