گنجور

 
ملک‌الشعرا بهار

در مجلس به فرخی وا شد

آنچه گم گشته بود پیدا شد

شید رخشان عدل طالع گشت

دیو دژخیم ظلم رسوا شد

بیرق اعتساف ساقط گشت

رایت انتظام‌، برپا شد

بانک پاینده باد آزادی

از ثری بازتا ثریا شد

جریان امور را، امروز

همه اسباب‌ها مهیا شد

تا نگویی که آه نیم شبی

بی‌اثر ماند و ناله بیجا شد

آه شد اشگ و اشک شد قطره

قطره شد سیل و سیل دریا شد

کودتای سه ساله غوغا کرد

کودک شصت ساله بانی او

من نگویم که خود چه با ما کرد

آنکه بودیم جمله فانی او

زنده درگورمان چو موتی کرد

آنکه از ماست زندگانی او

نی زتوبیخ خلق پرواکرد

نه اثرکرد مدح‌خوانی او

وه که خسرو به تخت ماوا کرد

فری آن فر خسروانی او

چتر انصاف بر سر پا کرد

زهی آن چترکاویانی او

حکمت حق چنین تقاضاکرد

به خطا نیست حکمرانی او

غنچهٔ انقلاب نشکفته

شد دچار نسیم آذاری

فکرهای بدیع ناگفته

شد ز زنگار مفسدت تاری

مغزها تیره‌، عقل‌ها خفته

قهرمان نجات متواری

کودتای سیاه آشفته

شده غرق سیاه کرداری

لب مردم ز تشنگی تفته

رشوه چون سیل هرطرف جاری

دزد با دزد راز دل گفته

دیو با دیو کرده همکاری

مژده کامروز شد پذیرفته

دعوت ما ز حضرت باری

وه که سخت اوفتاده در ششدر

کشور شش هزار سالهٔ ما

وه که جز احتیاج و فقر و ضرر

نیست سرلوحهٔ مقالهٔ ما

وه که بر هیچ کس نکرد اثر

خنجر آه و تیر نالهٔ ما

هله ز اخلاق ما به جای شکر

می‌چکد زهر در پیالهٔ ما

با چنین حال کی دهد اختر

بجز از خون دل نوالهٔ ما

خود جز از سیرت زنان یکسر

نیست سیر علی‌العجالهٔ ما

می‌دهد، هرکه می‌شود شوهر

به کف اجنبی‌، قباله ما