گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
ملک‌الشعرا بهار

شد سوار شتر آن کهنه حریف

مادر خویش گرفته به ردیف

راند جمازه و آن مام نژند

اندر آن وادی تاریک فکند

نان و آبی بنهادش به کنار

بازگردید به نزدیک نگار

گفت ‌زالی که ‌دلت را خون ساخت

رفت جایی که عرب نی انداخت‌!

شب شد و نعرهٔ شیران برخاست

پرشد آوای ددان از چپ و راست

دست بگرفت زن از هول به چهر

مادرانه به لبش خندهٔ مهر

زیر لب زمزمه‌ای ساز نمود

وز جدایی گله آغاز نمود