گنجور

 
ملک‌الشعرا بهار

گفت با زن که این اداهایت

پیش اینها نمود رسوایت

بس که از خود ادا درآوردی

مر مرا نیز مفتضح کردی

مگر این زن ز جنس زن‌ها نیست

مگر او عضو انجمن‌ها نیست

بود او نیز خانمی خوشگل

چه از او کاست اندر این محفل‌؟

بهر آن زن که تربیت دارد

رو گرفتن چه خاصیت دارد؟

این رفیق من است نیکوکار

هست مردی شریف و وجدان‌دار

رفت رنجیده زین سرای بدر

همه تقصیر تست احمق خر!

زن بیچاره گریه را سر داد

رخ ز الماس اشگ زیور داد

آلت زن دو چشم گریانست

حجتش اشک و آه‌، برهانست

بر صناعات خمسهٔ منطق

صنعتی بر فزوده این مفلق

منطق اوست چشم گوهربار

لب خموش و دو دیده در گفتار

کیست آن کو سپر نیندازد؟

پیش برهانش حجت آغازد

شوهر از اشگ و آه آن مضطر

قهر کرد و ز خانه رفت بدر

 
 
 
عنصری

چون بیامد بوعده بر سامند

آن کنیزک سبک زبام بلند

برسن سوی او فرود آمد

گفتی از جنبشش درود آمد

جان سامند را بلوس گرفت

[...]

مسعود سعد سلمان

چیست آن کاتشش زدوده چو آب

چو گهر روشن و چو لؤلؤ ناب

نیست سیماب و آب و هست درو

صفوت آب و گونه سیماب

نه سطرلاب و خوبی و زشتی

[...]

ابوالفرج رونی

ثقة الملک خاص و خازن شاه

خواجه طاهر علیک عین الله

به قدوم عزیز لوهاور

مصر کرد و ز مصر بیش به جاه

نور او نور یوسف چاهی است

[...]

سنایی

ابتدای سخن به نام خداست

آنکه بی‌مثل و شبه و بی‌همتاست

خالق الخلق و باعث الاموات

عالم الغیب سامع الاصوات

ذات بیچونش را بدایت نیست

[...]

وطواط

الترصیع مع التجنیس

تجنیس تام

تجنیس تاقص

تجنیس الزاید و المزید

تجنیس المرکب

[...]