ای فلکرتبه شریفالسلطان
که نظیرت به جهان پیدا نه
شمس و این نور و تجلی باشد
شمع ایوان تو را پروانه
چرخ با این همه رفعت گردد
کاخ اجلال تو را همشانه
میرود قصر خُوَرنَق به شمار
پیش درگاه تو یک کاشانه
سخنی هست مرا با تو کنون
خود گمان مینبریش افسانه
حال خود را همگی شرح دهم
گر که هستم به برت بیگانه
پدرم بود صبوری که ببرد
به جنان رخت از این ویرانه
یادگارش منم اینک برجای
خود جوان، لیک ز سر پیرانه
بالله از مدح کسم عاری نیست
بالله از هجو کسم پروا نه
اختر طبع بلندم زده است
بر سر هفت فلک شش خانه
اندکی عقل به سر هست مرا
نیستم چون دگران دیوانه
داشتن، نیک نباشد زین بیش
بلبل طبع مرا بیدانه
روز پیدا نهای اندر بازار
شب هویدا نهای اندر خانه
مر مرا تا کی، ازین آمد و رفت
بار خفت فکنی بر شانه
ترسم از بس که تو پیمانشکنی
بشکند چرخ، تو را پیمانه
گویم آن دم: هارا گدسن مشدی؟
تو بگویی: گدرم تهرانه
هان دهی غلهٔ من، یا ندهی
جان من راست بگو رندانه
این تقاضا بسرودم بهرت
وآن دگر نیز بگویم یا نه
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
آن دم بگویم: «به کجا میروی مشدی؟» تو بگویی: «به تهران میروم.»
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
روشن است این بر هر فرزانه
که ز هم زاد درخت و دانه
گفتمش یار توی ای فرزانه
با تو همواره بود همخانه
گفتمش یار تو ای فرزانه
با تو همواره بود هم خانه
بود سنجر ننر و دردانه
باعث زحمت اهل خانه
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.