گنجور

 
ملک‌الشعرا بهار

شاه انوشیروان به موسم دی

رفت بیرون ز شهر بهر شکار

در سر راه دید مزرعه‌ای

که در آن بود مردم بسیار

*‌

*

اندر آن دشت پیرمردی دید

که گذشته است عمر او ز نود

دانهٔ جوز در زمین می‌کاشت

که به فصل بهار سبز شود

*

*‌

گفت کسری به پیرمرد حریص

که چرا حرص می‌زنی چندین‌؟

پای‌های تو بر لب گور است

تو کنون جوز می‌کنی به زمین‌؟

*‌

*‌

جوزه ده سال عمر می‌خواهد

که قوی گردد و به بار آید

تو که بعد از دو روز خواهی مرد!

گردکان کِشتنت چه کار آید؟‌!

*‌

*‌

مرد دهقان به شاه کسری گفت

مردم از کاشتن زیان نبرند

دگران کاشتند و ما خوردیم

ما بکاریم و دیگران بخورند

*‌

*

‌گفت انوشیروان به دهقان زه

زین حدیث خوشی که کردی یاد

چون چنین گشت شاه‌، گنجورش

بدره‌ای زر به مرد دهقان داد

*

*

‌گفت دهقان مرا کنون سخنی‌ست

بو که افتد پسند و مستحسن

هیچ دهقان ز جوزبن در عمر

برنچیده است زودتر از من‌!

*

*

‌گفت کسری‌: زهازه ای دهقان

زین دوباره حدیث تازه و تر!

هان به پاداش این سخن بستان

از خزینه دو بدرهٔ دیگر!...

*‌

*‌

کشور آباد می‌شود چون شاه

با رعایا کند به مهر سلوک

خانه یغما شود ز جهل رییس

ملک ویران شود ز جور ملوک

 
 
 
گلها برای اندروید
عنصری

چون بیامد بوعده بر سامند

آن کنیزک سبک زبام بلند

برسن سوی او فرود آمد

گفتی از جنبشش درود آمد

جان سامند را بلوس گرفت

[...]

مسعود سعد سلمان

چیست آن کاتشش زدوده چو آب

چو گهر روشن و چو لؤلؤ ناب

نیست سیماب و آب و هست درو

صفوت آب و گونه سیماب

نه سطرلاب و خوبی و زشتی

[...]

ابوالفرج رونی

ثقة الملک خاص و خازن شاه

خواجه طاهر علیک عین الله

به قدوم عزیز لوهاور

مصر کرد و ز مصر بیش به جاه

نور او نور یوسف چاهی است

[...]

سنایی

ابتدای سخن به نام خداست

آنکه بی‌مثل و شبه و بی‌همتاست

خالق الخلق و باعث الاموات

عالم الغیب سامع الاصوات

ذات بیچونش را بدایت نیست

[...]

وطواط

الترصیع مع التجنیس

تجنیس تام

تجنیس تاقص

تجنیس الزاید و المزید

تجنیس المرکب

[...]