گنجور

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
خواجوی کرمانی

دل در پی آن یار پسندیده برفت

جان با دل پر خون جفا دیده برفت

اشکم که روان گشت وز پیشم بدوید

تا من مژه بر هم زدم از دیده برفت

جلال عضد

افسوس که آن یار پسندیده برفت

ناکرده مرا وداع و نادیده برفت

عالم همه پیش چشم من تاریک است

تا روشنی دیده ام از دیده برفت

سلیم تهرانی

دردا که ز دست، یار بگزیده برفت

آرام و قرار دل غمدیده برفت

شد دیده سفید و دل سیاه است، که گفت؟

کز دل برود هر آنچه از دیده برفت

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه