گنجور

 
آذر بیگدلی

شکر آذر، که شب هشتم ماه آذار

دو شکفته گلم، از گلبن آمال دمید

شب عیدم، دو فرشته بلب بام نشست؛

هر یکی را دم روح القدس از بال دمید

یعنی از لطف الهی بسرم سایه فگند

دو سهی سرو، که از روضه ی اقبال دمید

شمع دو ماه نوم، نیمه ی آن شب افروخت

نور دو صبح خوشم، اول آن سال دمید

هر دو گوهر، ز یکی درجم، ناگاه نمود

هر دو اختر، ز یکی برجم ؛ فی الحال دمید

نام این ابراهیم آمد و آن اسماعیل

چون برایشان دم فیض نبی و آل دمید

سیم اختر، بسر آن، پر جبریل فشاند؛

نکهت گل، برخ این، دم میکال دمید!

خواند خور، بر رخشان اول روز آیه ی نور

و ان یکاد آخر شب، ماه ز دنبال دمید

کیشان، تخت بشایستگی بخت نهاد؛

جمشان، نای بفرخندگی فال دمید

نروم یا رب ازین باغ، که بینم خطشان

چون ز گل سبزه بآرایش تمثال دمید

چون بشیرم خبر از مقدمشان داد و دلم

حرزشان از دم جان پرور ابدال دمید

خامه برداشتم و نامه، نوشتم تاریخ

«دو مه نو شبی ازمشرق اجلال دمید»