براند اسپ تازی به کردار باد
بیامد میان مصاف ایستاد
همی گفت: امروز روز منست
نترسم گرم دشمن آهر منست
ایا شه سواران بیایید هین
بیایید و بخت آزمایید هین
چو من از پی کین ببستم کمر
بدرم من آهن دلان را جگر
بیایید و پویید سوی نبرد
مباشید، پاشید بر ماه گرد
چو شد ورقه آگه ز گفتار اوی
نیت کرد رفتن به پیکار اوی
جراحت بیاگند و ران را ببست
بجست از بر خنگ جنگی نشست
دل و جان گلشاه شد ناشکیب
ز رفتن به جان اندر آمد نهیب
که با آن همه سستی و خستگی
همی کرد با کینه پیوستگی
سراسیمه شد ماند از وی شگفت
بزد چنگ دست و عنانش گرفت
بگفتش به مردی چه نازی همی
به بیهوده چون جنگ سازی همی؟
من اینک همی پیش روی توم
همت یار و هم مهرجوی توم
چرا غم به غم برفزایی همی
به بیهوده رنج آزمایی همی؟
گرت با خرد هست پیوستگی
چگونه کنی جنگ با خستگی؟
تو بنشین کی اکنون به جای تو من
شوم سوی میدان برای تو من
رسانم ورا هم کنون زی پدر
که نزد پدر بهتر آید پسر
بگفت این و از کینه آهنگ کرد
جهان بر دل دشمنان تنگ کرد
فگند اسپ را در میان بریز
ز کینه برآهیخت شمشیر تیز
بگفت: اینک آمد کی اژدها
که مرگ از نهیبش نگردد رها
زمین را بدرد به نعل سمند
ز حل را درآرد به خم کمند
بگفت این وزد بانگ را برفرس
فرس جست زیرش چو مرغ از قفس
فرو کرد شمشیر را در نیام
به نیزه بگردید گرد غلام
غلام اندر آمد به کردار ابر
بگردید گردش چو غران هزبر
ز قتل پدر بد دلش سوخته
به جان اندرش آتش افروخته
دو ببر بر آشفتهٔ تیغ زن
بگشتند با یک دگر هر دو تن
درآمد کنیزک چو تند اژدها
که از بند غم گشته باشد رها
به سینه برش طعنه ای زد درشت
سر نیزه بگذاشت از سوی پشت
بگفت: ای دلیران و گردن کشان
سران و شجاعان و مردم کشان
کی آید دگر پیش پیل دژم
کی تا بند او بگسلانم زهم
چو کهتر برادر شنید این سخن
بجوشید از کینه آن سرو بن
یکی نعره زد کودک شیر دل
که گشتند ز آن نعره گردان خجل
چنان شیر دل بود کهتر پسر
که پیل از نهیبش فتادی بسر
به گردن کشان بر سرافراشتی
سر نیزه از سنگ بگذاشتی
یکی حمله کرد او به گلشاه بر
گرفت او کمین را بر آن ماه بر
برو نیز گلشاه دلبر بگشت
چو دو شیر آشفته بر ساده دشت
زمین از تف تیغشان تفته شد
دل هر دو بر مرگ آشفته شد
به کفها درون تیغ یا زنده شد
به تنها درون دل گدازنده شد
رخ ماه بر چرخ پوشیده شد
به سرها درون مغز جوشیده شد
ستور از تک و پویه بیچاره شد
زره شان به تن بر به صد پاره شد
ز حمله دل هر دو رنجور شد
رخ هر دو از نور بی نور شد
چو ایشان به کینه برآویختند
نشاط و بلا در هم آمیختند
غلام دلاور درآمد چو باد
به حمله به نزدیک گلشاه شاد
بزد نیزه ای، آمد اندر برش
به یک طعنه بفگند خود از سرش
برهنه شد آن مشک پرتاب اوی
پدید آمد آن ورد و سیماب اوی
زمین گشت گلنار از روی اوی
هوا گشت عطار از بوی اوی
بسا کس که آن روز دل خسته شد
بدام بلا جان او بسته شد
چو پیدا شد آن ماه از زیر ابر
از آن هر دو لشکر بپالود صبر
دل دختر از درد شد پر گره
بسر برفگند آستین زره
خجل گشت وز شرم گم کرد رای
شدش سست از خیرگی دست و پای
غلام دلاور چو اورا بدید
بدلش اندرون فرش غم گسترید
دلش از غم عشق شد سوخته
چو شمعی شد از آتش افروخته
به عشق آن پسر از پدر درگذشت
به یکبارگی سست و بیچاره گشت
چو دختر چنان سر برهنه بماند
سبک نامهٔ شیرمردی بخواند
بزد نیزه و خود را از زمین
برآورد آن دخت نسرین سرین
سر آن خود را زود بر سر نهاد
تو گفتی که مه بر سر افسر نهاد
زحمیت بگردید گرد غلام
پسر بود در شیر مردی تمام
بتی بود کودک، ولی مرد بود
شجاع و دلیر و جوانمرد بود
کنیزک زحمیت برو حمله کرد
بگردید اندر مصاف نبرد
چو سوی غلام اندر آمد ز راه
بزد نیزه آن لعبت کینه خواه
پسر نیزهٔ او گرفتی به دست
به قوت همه نیزه بر هم شکست
چو دختر بدو کامهٔ دل براند
به کار غلام اندرون خیره ماند
پسر گفت: ای دل ربای بدیع
منم نامور غالب ابن ربیع
تو پیشم چنانی به میدان جنگ
که نخچیر بیچاره پیش پلنگ
کنون ای پری چهرهٔ خوب روی
به یک سونه این کینه و گفت و گوی
مرا با تو امروز پیکار نیست
مرا جفت نی و ترا یار نیست
برادر بر دست تو کشته شد
پدر از بلای تو سر گشته شد
کنون کاین دل از مهر گم راه گشت
ز جنگت مرا دست کوتاه گشت
نجویم ز تو کینهٔ هیچ کس
مرا در جهان چهرت ای دوست بس
کنون گر به مهرم تو رغبت کنی
بپایی و با بنده صحبت کنی
تن و جان و مالم همه آن تست
دلم بستهٔ عهد و پیمان تست
تو اکنون ازین بند بگسل گره
شنیدی، کنون پاسخم باز ده
بخندید دختر ز گفتار اوی
از آن عشق و از نالهٔ زار اوی
بگفتش: هنوز ای پسر کودکی
ابا کودکی سخت نا زیرکی
ترا جای نالیدن و ماتمست
که اندر دلت شاد کامی کمست
گه کینه و جای بیدادی است
چه جای عروسی و دامادی است؟
همه خان و مان تو پرشیون است
ترا چه گه لهو و زن کردن است؟
عروس تو امروز جز گور نیست
که با بخت بد مر ترا زور نیست
پدرت اندرین آرزو جان بداد
ترا نیز جان داد باید به باد
ز گفتار گلشاه کودک بتفت
برآشفت از خشم و کینه گرفت
بگفتا: کسی کو سزاوار بند
بود، نشنود از خردمند پند
کسی را که خواهد همی شد هلاک
ره مرگ او کی توان کرد پاک؟
بگفت این و زد نیزه را بر زمین
برآهیخت شمشیر تیز از کمین
یکی تیغ بران چو سوزنده برق
بگفتا: منم سید غرب و شرق
اگر با منت مهر پیوسته نیست
سرت از سر تیغ من رسته نیست
اگر با منت دوستی روی نیست
بجز گور بی شک ترا شوی نیست
بگفت این و در گردش آورد گرد
از آورد گیتی پر از گرد کرد
برآورد تیغ و گشادش بغل
همی رفت با تیغ تیزش اجل
چو بر مرگ گلشاهش آمد هوا
فرو هشت شمشیر تیز از هوا
فراز سر آن بت سیم بر
کنیزک ز تیغش بدزدید سر
سر تیغ تیز از وی اندر گذشت
ز مکر کنیزک پسر خیره گشت
فروهشت تیغش بسوی سمند
سر و گردن اسپ در بر فگند
ستور کنیزک درآمد ز پای
جدا گشت از اسپ آن دل ربای
بجست از زمین پس به کردار میغ
بنزد پسر رفت و بگذارد تیغ
بزد تیغ بر دست اسپ پسر
قلم کرد و اسپ اندر آمد بسر
غلام از دلیری ز زین در بجست
از آن پیشتر کاسپ او گشت پست
غلام دل آشوب شمشیر زن
درآمد به کینه سوی شیرزن
بیفگند شمشیر و نیزه ز چنگ
بر دختر آمد چو غران پلنگ
بزد در کمر گاه دختر دو دست
کشیدش سوی خویش چون پیل مست
کنیزک چو آگاه گشت از هنرش
بزد دست و گرفت بند کمرش
برین حال دو دشمن کینه خواه
بکشتی بگشتند یک چند گاه
بگشتند و زور آزمودند دیر
نه آن گشت چیره نه این گشت چیر
پسر سخت نیرو بد و زورمند
بتن بود مانند سرو بلند
دلاور بدو جلد و زور آزمای
به نیزه بکندی کهی را ز جای
ز دختر فراز و فزون بد به زور
بود شیر را زور افزون ز گور
زن ار با مثل شیر پیل افگنست
به آخر چنان دان که زن هم زنست
بزد دست کودک به کردار دود
به قوت ورا از زمین در ربود
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این متن دربارهٔ جنگ و نبردی میان دو گروه دلیر است. شخصیت اصلی، «براند اسپ» که دلیر و شجاع است، در میدان نبرد ایستاده و از سواران میخواهد که به او ملحق شوند و به جنگ بروند. او عزم جزم کرده که از دشمنان انتقام بگیرد. در ادامه، دو جوان دلیر به نامهای «گلشاه» و «غلام» در نبردی سخت با یکدیگر درگیر میشوند و هر کدام در تلاش هستند تا دیگری را شکست دهند.
با وجود تلاشهای بسیار و قدرت نمایی هر دو طرف، نبرد به گونهای پیش میرود که شور و کینه در آنان شعلهور میشود. کنیزکی نیز در میانهٔ جنگ وارد میشود و به نوعی به رقابت دامن میزند. در نهایت، هر دو طرف متوجه میشوند که کینه و دشمنی آنها ممکن است به نابودی یکدیگر منجر شود و یکی از آنان به خاطر محبت و عشق خود به دیگری تسلیم میشود. این نبرد نمایانگر روح شجاعت، کینه و همچنین عشق در میان جنگجویان است.
در کل، این متن ترکیبی از حس درد و رنج، قدرت و شجاعت است که در بستر نبرد شکل میگیرد و به پیچیدگیهای انسانی و احساسات میان شخصیتها اشاره دارد.
هوش مصنوعی: یک اسپ تند و چالاک، مانند باد، به میدان نبرد آمد و در وسط میدان ایستاد.
هوش مصنوعی: امروز را روز خود میدانم و نمیترسم، حتی اگر دشمن نزدیک باشد.
هوش مصنوعی: ای پهلوانان سوار، بیایید و فرصت را غنیمت شمارید!
هوش مصنوعی: وقتی که من برای انتقام خود را آماده کردم، دلم از سنگ افرادی که دلهای آهنی دارند، میسوزد.
هوش مصنوعی: بیایید به سمت مبارزه برویم و بگذارید بر دشمن مانند گردی بر ماه بپاشیم.
هوش مصنوعی: وقتی که ورقه از سخنان او باخبر شد، تصمیم گرفت به مقابله با او برود.
هوش مصنوعی: زخمهایی که بر من وارد شدهاند، به طور ناگهانی باعث بروز درد و رنج شدند و من به سرعت از میدان جنگ دور شدم و در جایی آرام نشستم.
هوش مصنوعی: دل و جان گلشاه به شدت نگران و بیتاب شدند از رفتن کسی، و در عمق وجودشان فریادی بلند به گوش رسید.
هوش مصنوعی: با وجود تمام سستی و خستگیاش، همچنان با کینه و دشمنی ارتباط برقرار میکرد.
هوش مصنوعی: او به شدت از دیدن او متعجب شد و با دست به او حمله کرد و کنترلش را در دست گرفت.
هوش مصنوعی: او به او گفت که با چه ناز و لطافتی در حال جنگی، در حالی که این همه زیبایی بیدلیل است و به هیچ جایی نمیرسد؟
هوش مصنوعی: من اکنون در پیش روی تو هستم و تمام تلاشم را میکنم، زیرا تو یار و دوستداشتنی من هستی.
هوش مصنوعی: چرا در دل خود غم را بیشتر میکنی و بیدلیل به خود سختی میروی؟
هوش مصنوعی: اگر تو به خرد وابستهای، چگونه میتوانی با تنبلی و سستی بجنگی؟
هوش مصنوعی: نشستهای، پس به زودی من به جای تو به میدان خواهم رفت.
هوش مصنوعی: من او را به پدرش میرسانم، زیرا نزد پدر، پسر بهتر دیده میشود.
هوش مصنوعی: او این سخن را گفت و به خاطر کینهای که داشت، بر دل دشمنانش فشار آورد و زندگی را بر آنها سخت کرد.
هوش مصنوعی: اسپ را در هم بشکن و کینه و دشمنی را کنار بگذار، که شمشیر تیز و برندهای در راه است.
هوش مصنوعی: گفت: حالا وقت آن رسیده که اژدهایی بیاید که مرگ از صدای او نمیتواند آزاد شود.
هوش مصنوعی: زمین را با نعل اسب میشکنند و از راهی باریک برای رفتن به جلو استفاده میکنند.
هوش مصنوعی: گفتند این صدا را بر اسب بزن، اسب زیر او پرش کرد مثل پرندهای که از قفس پرواز میکند.
هوش مصنوعی: شمشیر را در نیام فرو برد و به دور غلام بچرخید.
هوش مصنوعی: غلام به شکل ابر وارد شد و مانند یک حیوان نر بزرگ در حال گردیدن بود.
هوش مصنوعی: از قتل پدرش به شدت ناراحت و دلش آتش گرفته و در درونش احساس خشم و درد دارد.
هوش مصنوعی: دو ببر که در زیر تیغ جنگ در حال نبرد بودند، با همدیگر درگشت و گذار کردند و هر دو به هم پیوستند.
هوش مصنوعی: وقتی کنیزک وارد میشود، مانند اژدهایی تند و سریع است که از قید و بند غم رهایی یافته است.
هوش مصنوعی: او به شدت به دلش توهین کرد و نیزهای را که سر تیزش بود از سمت پشتش قرار داد.
هوش مصنوعی: او گفت: ای دلیران و سرسختان، ای رهبران و شجاعان، و ای کسانی که در میدان جنگ میجنگید.
هوش مصنوعی: چه زمانی دوباره کسی به پیش من خواهد آمد؟ چه زمانی میتوانم بندهای او را از هم جدا کنم؟
هوش مصنوعی: زمانی که برادر کوچکتر از این حرفها باخبر شد، از کینه به جوش آمد و به آن سرو مسلط شد.
هوش مصنوعی: یک نفر فریاد زد که کودکی شجاع است و از آن فریاد، بقیه جمعیت شرمنده و خجالتزده شدند.
هوش مصنوعی: پسر چون شیر دل بود که وقتی فریاد میزد، حتی فیلها از صدای او به وحشت میافتادند.
هوش مصنوعی: تو به کسانی که سرودست دارند، نشان افتخار دادی و با این کار، سر نیزه را بر فراز سنگی گذاشتهای.
هوش مصنوعی: یک نفر به سمت باغ گل حمله کرد و او کمین کرده بود تا به آن ماه زیبا نزدیک شود.
هوش مصنوعی: به باغ گل برو و عشق را جستجو کن، مانند دو شیر وحشی که در دشت بیفکر و آشفته میگردند.
هوش مصنوعی: زمین به خاطر ضربات تیز شمشیرهای آنان داغ و سوزان شد و دل هر دو نفر از ترس مرگ به تلاطم آمد.
هوش مصنوعی: با دقت در این کلام میتوان گفت که انسان یا با ابزار و وسایل خود، زندگی و امید را تجربه میکند یا اینکه در نهایت احساسات عمیق و درد درونش را تجربه میکند. این تفسیر نشان میدهد که زندگی با چالشها و احساسات متضاد پر شده است.
هوش مصنوعی: چهرهی ماه در آسمان پنهان شد و در دلها شور و هیجان به وجود آمد.
هوش مصنوعی: شخصی که ضعیف و ناتوان است، به سختی و با زحمت زیاد جنگیده و به خاطر شرایط دشواری که دارد، لباسش پاره پاره و آسیب دیده شده است.
هوش مصنوعی: از محبت و عشق بین دو نفر، دلهایشان رنجور و ناراحت شد و چهرههایشان بدون نور و روشنی باقی ماند.
هوش مصنوعی: وقتی آنها با کینه به دیگران حمله کردند، شادی و سختی به هم混یدند.
هوش مصنوعی: شخصی دلیر و شجاع به سرعت و با قدرت وارد میدان شد و به سمت گلشاه خوشحال پیش رفت.
هوش مصنوعی: درست در لحظهای که یکی از حریفان نیزهای به سوی او پرتاب کرد، به سادگی و با یک صحبت دلخوری، حریف را از پا درآورد.
هوش مصنوعی: مشک او به طور کامل نمایان شد و عطر و زیبایی او به وجود آمد.
هوش مصنوعی: زمین به خاطر زیبایی او مانند گل سرخ شده و هوا به واسطه عطر او مانند عطار خوشبو شده است.
هوش مصنوعی: بسیاری از افراد در آن روز دلی غمگین و خسته داشتند و به دام مشکلات گرفتار شدند، به طوری که جانشان تحت تأثیر این بلا قرار گرفت.
هوش مصنوعی: وقتی آن ماه درخشان از پس ابرها نمایان شد، هر دو جانب انتظار و صبر خود را از دست دادند.
هوش مصنوعی: دل دختر پر از درد و غم شده و به خاطر این احساسات، آستین زرهاش را با برف مملو کرده است.
هوش مصنوعی: او از شرم خجالتزده شد و نتوانست فکر کند. به خاطر حیرت و گیجیاش، قدرتش را از دست داد و در جا ماند.
هوش مصنوعی: وقتی آن جوان شجاع را دید، دلش پر از اندوه و غم شد.
هوش مصنوعی: دل او به خاطر عشق به شدت آسیب دیده و همچون شمعی که در آتش میسوزد، دچار درد و رنج شده است.
هوش مصنوعی: به خاطر عشق به آن پسر، پدر ناگهان از دنیا رفت و به شدت ضعیف و درمانده شد.
هوش مصنوعی: وقتی دختر با سادگی و بیپوشش باقی بماند، نشان از این دارد که به داستان شجاعت و دلیری مردان بزرگ توجه دارد.
هوش مصنوعی: دختر نسرین با قدرت و شجاعت نیزهای به دست گرفت و خودش را از زمین بلند کرد.
هوش مصنوعی: سری که خود را به سرعت بر دوش دیگری نهد، به نوعی نشان از زیبایی و وقار دارد؛ گویی که ماه بر بالا یا بر سر یک تاج نشسته است.
هوش مصنوعی: دور و بر تو مانند یک حلقه، همه به دور پسر تو جمع شدهاند و در او به معنای واقعی کلمه، شجاعت و مردانگی را میبینند.
هوش مصنوعی: کودکی بود که در دلش شجاعت و دلیر بودن را داشت و مانند یک جوانمرد رفتار میکرد.
هوش مصنوعی: دختر خدمتکاری به تو حمله کرد و در میدان نبرد به دور تو میچرخید.
هوش مصنوعی: وقتی آن جوان به سمت غلامش آمد، با نیزهای به او حمله کرد که نشان از کینه و دشمنی داشت.
هوش مصنوعی: تو هم مانند پسرش با قدرتی که دارید، میتوانید همه چیز را به راحتی بشکنید و به پیروزی دست یابید.
هوش مصنوعی: وقتی دختر دلش را به کسی میسپارد، این باعث میشود که جوانی که در خدمتش است، دچار حیرت و شگفتی شود.
هوش مصنوعی: پسر گفت: ای دلربای زیبا، من همان غالب ابن ربیع معروف هستم.
هوش مصنوعی: تو در زندگیام مانند یک شکارچی هستی که در میدان جنگ، بیچاره و ناتوان به نظر میرسد مثل شکارچیری که در برابر پلنگ قرار دارد.
هوش مصنوعی: عزیزم، حالا که تو با زیبایی و چهرهٔ دلربایت به من نگاه میکنی، فکری به حال این کینه و حواشی بکن.
هوش مصنوعی: امروز با تو جنگی ندارم، من همسری ندارم و تو هم یاری نداری.
هوش مصنوعی: برادر به خاطر تو جانش را از دست داد و پدر نیز به خاطر مصیبتهای تو دچار پریشانی و سرگشتگی شد.
هوش مصنوعی: اکنون که این دل به خاطر عشق و محبت گمراه شده، در اثر جدال و جنگ تو، من دستانم به تدریج کوتاه و ناتوان شده است.
هوش مصنوعی: من از هیچ کسی در این دنیا کینهای ندارم، تنها چهرهٔ تو برایم کافی است، ای دوست.
هوش مصنوعی: اکنون اگر تو به محبت من تمایل داشته باشی، باید بر روی پا بایستی و با من، که بنده تو هستم، گفتگو کنی.
هوش مصنوعی: تمام وجود من، چه جسم و چه روح و حتی داراییهایم، متعلق به توست. قلبم به عهد و پیمانی که با تو بستهام، وابسته است.
هوش مصنوعی: اکنون که از این بند آزاد شدی و خبر را شنیدی، حالا پاسخ من را بده.
هوش مصنوعی: دختر به خاطر حرفهای او خندید، به خاطر عشق و نالههای دردناک او.
هوش مصنوعی: او به او گفت: هنوز ای پسر، تو کودک هستی و از نادانی و کمهوشی رنج میبری.
هوش مصنوعی: تو جای آن نداری که نالید و گریه کنی، چون در دل تو خوشحالی و شادی کمتر است.
هوش مصنوعی: گاهی در زندگی بر اثر کینه و ظلم، جایی برای شادی و مراسم ازدواج وجود ندارد.
هوش مصنوعی: همه چیزهایی که در زندگیات داری و به آنها وابستهای، از خانواده و دوران کودکیات ناشی میشود. پس چرا به امور بیاهمیت و سرگرمیهای زودگذر توجه میکنی؟
هوش مصنوعی: امروز عروس تو فقط قبر است و با بخت بدت هیچ نیرویی برای تو وجود ندارد.
هوش مصنوعی: پدرت به خاطر این آرزو جان خودش را فدای کرد، حال تو هم باید جانت را به خاطر آن آرزو قربانی کنی.
هوش مصنوعی: گلشاه، کودک به خاطر سخنانش بر افروخته و از خشم و کینه ناراحت شده است.
هوش مصنوعی: کسی که لیاقت دارد به بند کشیده شود، از مشاوره و نصیحت افراد عاقل چیزی نمیشنود.
هوش مصنوعی: کسی که سرنوشتش به هلاکت میانجامد، چگونه میتوان از مرگ او جلوگیری کرد؟
هوش مصنوعی: او این جمله را گفت و نیزهاش را بر زمین کوبید و سپس شمشیر تیزش را از مخفیگاهش بیرون آورد.
هوش مصنوعی: یک شمشیر تیز و سوزان چون برق گفت: منم سرور غرب و شرق.
هوش مصنوعی: اگر مهر و محبت تو به من دائمی نیست، بدان که هنوز از زیر تیغ من نجات پیدا نکردهای.
هوش مصنوعی: اگر در دوستی با من بیمهر هستی و محبت نداری، پس تنها جایی که میتوانی به آن پناه ببری، قبر است.
هوش مصنوعی: او این را گفت و سپس دوری به راه انداخت که دنیای پر از غباری را به همراه داشت.
هوش مصنوعی: سلاح را به دست گرفت و بازویش را گشاد کرد و همزمان با تیغ تیزش، مرگ به سراغش میرفت.
هوش مصنوعی: زمانی که نسیم مرگ بر مستان گل او وزید، هشت شمشیری تیز از آسمان فرود آمد.
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر به توصیف زیبایی و جاذبه یک معشوق میپردازد. او اشاره میکند که زیبایی این معشوق آنقدر قوی است که میتواند دلها را تسخیر کند و حتی حسادتی را برانگیزد. به نوعی، شاعر از زبان دل خود میگوید که چطور زیبایی معشوقش، همچون شمشیری تیز، میتواند سر را از تن جدا کند و دل را از آن خود کند. این بیان به تصویر کشیدن قدرت و تأثیرگذاری چهره دلربا و معشوق است.
هوش مصنوعی: پسری که از حیله و نیرنگ دختر جوانی باخبر شد، در موقعیتی دشوار و خطرناک قرار گرفت. او در برابر خطرات و پیچیدگیها سردرگم و حیرتزده شد.
هوش مصنوعی: تیغ او به سمت سمند پرتاب شد و بر گردن و سر اسب فرود آمد.
هوش مصنوعی: کنیزکی از در وارد شد و وقتی که از اسب پایین آمد، دلها را به خود جلب کرد.
هوش مصنوعی: او از زمین بلند شد و به صورت ابر به سمت پسر رفت و شمشیر را کنار گذاشت.
هوش مصنوعی: پسر با شمشیر بر دست، بر اسب سوار شد و اسب به سوی کارهایش رفت.
هوش مصنوعی: یک غلام به خاطر شجاعتش از زین اسب پایین آمد و قبل از آنکه دشمن به او نزدیک شود، خود را به جلو شتابان کرد.
هوش مصنوعی: یک جوان وفادار و دل باخته با انگیزهای شدید و پرخاشگر به سمت قهرمان و شیر دل حملهور میشود.
هوش مصنوعی: شمشیر و نیزه را از دست کنار گذاشت و مانند پلی که غران میآید، به سمت دختر حمله کرد.
هوش مصنوعی: او دختری را در آغوش گرفت و مانند یک فیل نیرومند، به سمت خود کشید.
هوش مصنوعی: وقتی دخترک از مهارت خود باخبر شد، دستانش را به علامت خوشحالی بلند کرد و به کمربندش دست زد.
هوش مصنوعی: در این شرایط، دو دشمن که از قبل با هم دشمنی داشتند، با یکدیگر درگیر شدند و مدتی این درگیری ادامه داشت.
هوش مصنوعی: آنها دوباره برگشتند و قدرت خود را امتحان کردند، نه آن یکی برنده شد و نه این یکی توانست پیروز شود.
هوش مصنوعی: پسر بسیار قوی و توانمند بود و همچون سرو قد بلند و استوار به نظر میرسید.
هوش مصنوعی: شجاعی با توان و قدرت به میدان میآید و به وسیله نیزه دشمن را از جای خود حرکت میدهد.
هوش مصنوعی: دختر از نظر قدرت و ویژگیهایش فراتر از دیگران است، و اگرچه شیر موجودی نیرومند است، اما قدرت او به تنهایی کافی نیست و باید از منابع و قدرت بیشتری برخوردار باشد تا بتواند بر مردگان و چالشها غلبه کند.
هوش مصنوعی: زن اگر قدرتی مانند شیر و توانایی مانند فیل داشته باشد، باز هم در نهایت باید به طبیعت خود، که زن بودن است، تن در دهد.
هوش مصنوعی: کودک دستش را به سمت چیزی دراز کرد و مانند دود به جلو رفت و با نیرویی که داشت، آن را از زمین برداشت.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.