عطار » مختارنامه » باب چهل و هشتم: در سخن گفتن به زبان شمع » شمارهٔ ۸۲ شمع آمد و گفت: کشتهٔ هر روزم شب میسوزم که انجمن افروزم گفتم: هوس سوز در افتد به سرم اکنون باری ز سر درآمد سوزم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شمع میگوید که هر روز به خاطر عشق میسوزد و آرزو دارد که در شبها روشنایی ایجاد کند. من هم به او میگویم که همین حس سوز و عشق به سرم افتاده و اکنون احساس میکنم که این سوزش از وجودم خارج شده است.
هوش مصنوعی: شمع به جمع حاضر میگوید: من هر روز جان خود را از دست میدهم و شبها با سوختن خود، نور و روشنی به محفل شما میبخشم.
هوش مصنوعی: گفتم که این آرزوی شدید در دل من خاموش میشود، اما اکنون به نظر میرسد دوباره این احساس سوزان به سراغم آمده است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
دیده همه شب ز خواب خوش بردوزم
بر تن گریم چو شمع و از دل سوزم
از آرزوی خیال جان افروزم
در آرزوی خواب شبی تا روزم
از مرگ تو ای شاه سیه شد روزم
بی روی تو دیدگان خود بردوزم
تیغ تو کجاست ای دریغا تا من
خون ریختن از دیده در او آموزم
چون در شب هجر تو فرو شد روزم
واندر غم تو نیست کسی دلسوزم
آن به که ذخیره از سخن پردازم
وز جان به لب رسیده لب بردوزم
گاه از شادی چو شمع میافروزم
گاهی چو چراغی از غمش میسوزم
حیران شده و عجب فروماندهام
گوید: «بمدان آنچه ترا آموزم»
نه یار نوازد بکرم یک روزم
نه بخت که بر وصل کند پیروزم
چون شمع برابر رخش گه گاهی
از دور نگه میکنم و میسوزم
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.