عطار » مختارنامه » باب چهل و هشتم: در سخن گفتن به زبان شمع » شمارهٔ ۸۲

شمع آمد و گفت: کشتهٔ هر روزم

شب میسوزم که انجمن افروزم

گفتم: هوس سوز در افتد به سرم

اکنون باری ز سر درآمد سوزم