گنجور

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
مسعود سعد سلمان

دیده همه شب ز خواب خوش بردوزم

بر تن گریم چو شمع و از دل سوزم

از آرزوی خیال جان افروزم

در آرزوی خواب شبی تا روزم

مهستی گنجوی

از مرگ تو ای شاه سیه شد روزم

بی روی تو دیدگان خود بردوزم

تیغ تو کجاست ای دریغا تا من

خون ریختن از دیده در او آموزم

مجیرالدین بیلقانی

چون در شب هجر تو فرو شد روزم

واندر غم تو نیست کسی دلسوزم

آن به که ذخیره از سخن پردازم

وز جان به لب رسیده لب بردوزم

عطار

گاه از شادی چو شمع می‌افروزم

گاهی چو چراغی از غمش می‌سوزم

حیران شده و عجب فرومانده‌ام

گوید: «بمدان آنچه ترا آموزم»

مشاهدهٔ ۳ مورد هم آهنگ دیگر از عطار
اسیری لاهیجی

مشتاق جمال روی جان افروزم

از آتش شوق دایما می سوزم

معشوق چو شد معلم اسرارم

در مکتب عشق عاشقی آموزم

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه