حقیقت بشنو از اسرار او تو
چه اندیشی هم از کردار او تو
حقیقت بود او دانسته اسرار
که دائم دیده بُد اعیان اسرار
همه اشیاء بر او بود روشن
قدمگاهی بدش از هفت گلشن
همه در زیر فرمانش روان بود
چو آب اندر همه اشیا روان بود
کنون در فعل کلّی او روانست
ز اشیا دو رو مردود جهان است
ز وصل ابتدا دارد نشانی
کنون هر لحظهٔ اینجا بیانی
بزاری زار چون مینشنود کس
که او بیند یقین اللّه را بس
همی نالد خوشی اندر خرابات
سرش اینجاست یکسان در مناجات
ز وصل اوّلین چون شاد آمد
ز بود لعنتی آزاد آمد
که میداند یقین سّر خدا او
که خارج نیست اینجا از خدا او
یقین تحقیق میداند که رحمت
که رحمت از خداوندست و لعنت
شریعت کرد او را لعنت اینجا
که بهتر داند او از رحمت اینجا
چنان او عاشق است ازگفتن دوست
که پنداری که در کلّی همه اوست
چنان در عشق جانان در عتابست
ز ذوق عشق جانان در خطابست
خطابش در درون جان بماندست
از آن از بود خود حیران بماندست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.