یکی میرفت در بغداد بر رخش
تو گفتی بود در دعوی جهان بخش
پس و پیشش بسی سرهنگ میشد
بمردم بر ازو ره تنگ میشد
ز هر سوئی خروش طَرِّقوا بود
که بردابرِدِ او از چارسو بود
مگر بهلول مشتی خاک برداشت
بشد وان خفیهاش پیش نظر داشت
که چندین کبر از خاکی روا نیست
که گر فرعون شد خواجه خدا نیست
بدین ترتیب رَو تا اهلِ بازار
همه بنهاده دام از بهرِ مردار
چو مطلوب کسی مردار باشد
کجا با سرِّ قدسش کار باشد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.