ترسا بچهایم افکند از زهد به ترسایی
اکنون من و زناری در دیر به تنهایی
دی زاهد دین بودم سجاده نشین بودم
ز ارباب یقین بودم سر دفتر دانایی
امروز دگر هستم دُردی کشم و مستم
در بتکده بنشستم دین داده به ترسایی
نه محرم ایمانم نه کفر همیدانم
نه اینم و نه آنم تن داده به رسوایی
دوش از غم فکر و دین یعنی که نه آن نه این
بنشسته بُدم غمگین شوریده و سودایی
ناگه ز درونِ جان در داد ندا جانان
کای عاشق سرگردان تا چند ز رعنایی ؟
روزی دو سه گر از ما گشتی تو چنین تنها
باز آی سوی دریا تو گوهر دریایی
پس گفت در این معنی نه کفر نه دین اولی
برتر شو ازین دعوی گر سوختهٔ مایی
هرچند که پر دَردی کی محرم ما گردی ؟
فانی شو اگر مردی تا محرم ِ ما آیی
عطار چه دانی تو؟ وین قصه چه خوانی تو؟
گر هیچ نمانی تو اینجا شوی آنجایی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به بیان تحولی درونی از حالت زهد و عرفان به حالتی دیگر میپردازد. شاعر در گذشته خود را زاهد و عابد میداند که به اعمال دینی مشغول بوده، اما اکنون در جستجوی چیز دیگری است و از سختیها و دردها رنج میکشد. او در بتکدهای نشسته و از کفر و ایمان بیخبر است. در این حال، ندا و دعوتی از درونش میشنود که او را به سمت عشق و حقیقت میکشاند. شاعر متوجه میشود که برای رسیدن به حقیقت و محرمیت با معشوق باید از این دوگانگیها فراتر برود و فانی در عشق شود. در نهایت، شاعر به این نتیجه میرسد که هر چه انسان از قید و بندهای دینی و عرفانی خود رها شود، به حقیقت نزدیکتر میشود.
هوش مصنوعی: من و همسرم، به خاطر زهد و پرهیزگاریامان، به دور از هر نوع تعصبی، در این مکان دینی تنها زندگی میکنیم.
هوش مصنوعی: من دیروز زاهد و متدینی بودم که بر سجاده نشسته بودم و از صاحبان یقین به شمار میرفتم و در حقیقت سرپرست علم و دانایی بودم.
هوش مصنوعی: امروز حال و هوای دیگری دارم، مشغول نوشیدن شراب و غرق در مستی هستم و در میخانه نشستهام، دین و ایمانم را به عشق و محبت سپردم.
هوش مصنوعی: من نه به ایمان معتقدم و نه به کفر، و نه به این حقیقت وصل هستم و نه به آن. تنها به رسواییام تن دادهام و در این وضعیت گرفتارم.
هوش مصنوعی: دیروز به خاطر نگرانی و مسائل دینی، نه تنها از فکر کردن به این مسائل خسته شده بودم، بلکه به حالتی غمگین و آشفته نشسته بودم.
هوش مصنوعی: ناگهان صدایی از درون وجودم شنیدم که میگفت: ای عاشق سرگردان، تا کی میخواهی به زیباییها نگاه کنی؟
هوش مصنوعی: اگر روزی چند بار از ما دور شدی و به تنهایی رفتی، دوباره به سمت دریا برگرد و به ما بگو که تو مانند گوهر ارزشمند هستی.
هوش مصنوعی: در اینجا گفته میشود که در این موضوع نه میتوان به کفر اشاره کرد و نه به دین، زیرا در این بحث بهتر است که شخص از این جدل و دعوا فراتر رود، چرا که اگر ما دچار سوختگی شدهایم، باید به عمق و واقعیتهای عمیقتری بپردازیم.
هوش مصنوعی: هرچند که درد و رنج بسیاری را تجربه کردهای، آیا میتوانی به جمع ما بپیوندی؟ اگر واقعاً مرد هستی، از خودت بگذر تا بتوانی به ما نزدیک شوی.
هوش مصنوعی: عطار، تو چه میدانی؟ و این داستان را چه طور میخوانی؟ اگر حتی در اینجا نمانی، باز هم به آنجا خواهی رفت.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
دوش از سر بیهوشی و ز غایت خودرایی
رفتم گذری کردم بر یار ز شیدایی
قلاش و قلندرسان رفتم به در جانان
حلقه بزدم گفتا نه مرد در مایی
گفتم که مرا بنما دیدار که تا بینم
[...]
با هر کی تو درسازی میدانک نیاسایی
زیر و زبرت دارم زیرا که تو از مایی
تا تو نشوی رسوا آن سر نشود پیدا
کان جام نیاشامد جز عاشق رسوایی
بردار صراحی را بگذار صلاحی را
[...]
هر کس به تماشایی رفتند به صحرایی
ما را که تو منظوری خاطر نرود جایی
یا چشم نمیبیند یا راه نمیداند
هر کاو به وجود خود دارد ز تو پروایی
دیوانه عشقت را جایی نظر افتادهست
[...]
عشق آمد و بر هم زد بنیادِ شکیبایی
ای عقل درین منزل مِن بعد چه میپایی
گر نه سر خود گیری در دستِ بلا مانی
تقصیر مکن خود را زنهار بننمایی
گر با تو مجازاتی بنیاد نهد خاموش
[...]
تا داشت به جان طاقت، بودم به شکیبایی
چون کار به جان آمد، زین پس من و رسوایی
سرپنجه صبرم را پیچیده برون شد دل
ای صبر، همین بودت بازوی توانایی
در زاویه محنت دور از تو چو مهجوران
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۳ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.