گنجور

 
عطار

ای لبت حقهٔ گهر بسته

دهنت شور در شکر بسته

طوطیان خط تو پیش شکر

بال بگشاده و کمر بسته

خطت از پستهٔ تو بر رستهٔ است

هست بر رستهٔ تو بر بسته

زان خط سبز بر رخ زردم

خون دل جمله چون جگر بسته

عاشق از جان به صد هزاران دل

در تو هر دم دلی دگر بسته

هر که از تو کشیده مویی سر

دستش از موی باز بر بسته

به شکرخنده بر دهان بگشا

که گره کس ندید بر بسته

تا به کی همچو حلقه بر در تو

سر زنم دایم و تو در بسته

نظری کن دلم مسوز که هست

کار جانم در آن نظر بسته

کمترم سوز اگر نه فاش کنم

مکر تو چند مکر سربسته

چشم عطار سیل بگشاده

دل ز هجر تو در خطر بسته