گنجور

 
عطار

ای یاد تو کار کاردانان

تسبیح زبان بی‌زبانان

بر خود گیرند خرده هر دم

در عشق تو جان خرده‌دانان

عشاق ز بوی جام وصلت

تا حشر بمانده سرگرانان

هر لحظه هزار عاشق مست

در راه تو آستین فشانان

در زلف تو صد هزار دل هست

چوبک‌زن تو چو پاسبانان

بر تنگ شکر ز تیر مژگانت

بنشانده به ره نگاهبانان

از بس که دلم نشان تو جست

گم گشت نشان بی نشانان

جان خود که بود که خون نگردد

در عشق جمال چون تو جانان

عطار شکسته را برون بر

کلی ز میان بد گمانان