گنجور

 
عطار

نیست آسان عشق جانان باختن

دل فشاندن بعد از آن جان باختن

عشق را جان دگر باید از آنک

با چنین جان عشق نتوان باختن

نیست آری کار هر تر دامنی

سر در آن ره چون گریبان باختن

هرچه آن دشوار حاصل کرده‌ای

در غم معشوق آسان باختن

شمع را زیباست هر ساعت سری

گاه گریان گاه خندان باختن

تو گدا کژ بازی آخر کی رسی

کج روا در پیش سلطان باختن

کی توانی یوسفی ناکرده گم

عمر ار در ماتم آن باختن

کار یعقوب است از سوز فراق

دیده‌ای را بیت‌الاحزان باختن

چون فرید از هرچه باشد مفلست

زان نباید نرد جانان باختن