ای گرفته حسن تو هر دو جهان
در جمالت خیره چشم عقل و جان
جان تن جان است و جان جان تویی
در جهان جانی و در جانی جهان
های و هوی عاشقانت هر سحر
می نگنجد در زمین و آسمان
بوالعجب مرغی است جان عاشقت
کز دو کونش می نیابد آشیان
جملهٔ عالم همی بینم به تو
وز تو در عالم نمیبینم نشان
ای ز پیدایی و پنهانی تو
جان من هم در یقین هم در گمان
تن همی داند که هستی بر کنار
جان همی داند که هستی در میان
بس سخن گویی از آنی بس خموش
بس هویدایی از آنی بس نهان
کی تواند دید نور آفتاب
چشم اعمی چون ندارد جای آن
ما همه عیبیم چون یابد وصال
عیبدان در بارگاه غیبدان
تا نگردد جان ما از عیب پاک
کی شوی با عاشقانش هم عنان
آستین نا کرده پر خون هر شبی
کی شود شایستهٔ آن آستان
همچو عطار از دو کون آزاد گرد
بندهٔ یکتای او شو جاودان
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
یخچه میبارید از ابر سیاه
چون ستاره بر زمین از آسمان
چون بگردد پای او از پای دار
آشکوخیده بماند همچنان
عید فرخ باد بر شاه جهان
جاودانه شادمان و کامران
نعمتش پیوسته و عمرش دراز
دولتش پاینده و بختش جوان
سال و مه لشکرکش و لشکر شکن
[...]
ای مرا دیدار تو جان و جهان
بی تو هرگز نی جهان خواهم نه جان
ای جهان جان چه شادی باشدم
چون نباشی با من ای جان جهان
ای بسان حور و آئین پری
[...]
ای آفتاب حسن تو را آفتاب
سجده برد همچو من از آسمان
خردی تو و بزرگ تو را پایگاه
سال تو اندک و تو بسیار دان
چو آفتاب خردی در چشم خلق
[...]
روی بخت خواجه خرم همچو گل
باد تا هر سال گل آرد جهان
بسته دولت عهد با دورانش باد
تا بود پیوسته با دوران زمان
باد حاجت خرمی را با دلش
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.