آن روی به جز قمر که آراید
وان لعل به جز شکر که فرساید
بس جان که ز پرده در جهان افتد
چون روی ز زیر پرده بنماید
در زیبایی و عالم افروزی
رویی دارد چنان که میباید
خورشید چو روی او همی بیند
میگردد و پشت دست میخاید
امروز قیامتی است از خطش
خطی که هزار فتنه میزاید
گویی ز بنفشه گلستانش را
مشاطهٔ حسن میبیاراید
آورد خطی و دل ببرد از من
جان منتظر است تا چه فرماید
زین بیع و شری که خط او دارد
جز خون جگر مرا چه بگشاید
الحق ز معاملان خط او
دیری است که بوی مشک میآید
زین گونه که خط او درآبم زد
شک نیست که دوستی بیفزاید
عطار اگر چنین کند سودا
چه سود چو جان او نیاساید
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
شاید که دلم ققاع نگشاید
زان بت که به جز صداع ننماید
نز مجلس را ز خلوتم بخشد
نز حجره خاص بوسه فرماید
صد شربت زهرا گر دهد خشمش
[...]
چون نیستی آنچنان که میباید
تن در دادم چنانکه میآید
گفتی که از این بتر کنم خواهی
الحق نه که هیچ درنمیباید
با این همه غم که از تو میبینم
[...]
عشق تو به هر دلی فرو ناید
و اندوه تو هر تنی نفرساید
در کتم عدم هنوز موقوف است
آن سینه که سوزش تو را شاید
از هجر تو ایمنم چو میدانم
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.