زلف تو که فتنهٔ جهان بود
جانم بربود و جای آن بود
هر دل که زعشق تو خبر یافت
صد جانش به رایگان گران بود
مردهدل آن کسی که او را
در عشق تو زندگی به جان بود
گفتم دل خویش خون کنم من
کز دست دلم بسی زیان بود
ناگاه کشیده داشت دستم
چون پای غم تو در میان بود
گر من دادم امان دلم را
دل را ز غم تو کی امان بود
گفتم که دهان تو ببینم
خود از دهنت که را نشان بود
هرگز نرسید هیچ جایی
آن را که غم چنان دهان بود
گفتی که چگونهای تو بیمن
دانی تو که بیتو چون توان بود
ز آنروز که یک زمانت دیدم
صد ساله غمم به یک زمان بود
بر خاک درت نشسته عطار
تا بود ز عشق جان فشان بود
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر از عشق و جذابیت معشوق میگوید و بیان میکند که چگونه زلف و زیبایی او جانش را تسخیر کرده است. او تأکید میکند که هیچ دل سعادتمندی از عشق او بیخبر نیست و هرکسی که عشق او را درک کند، ارزش جانش به مراتب بیشتر از جانهای دیگر است. شاعر همچنین از دلی میگوید که در عشق او میتپد و بیان میکند که غم او زندگی را برایش دشوار کرده است. او از درد جدایی و غمهایش میگوید و نشان میدهد که چگونه عشق معشوقش بر تمام زندگیاش تاثیر گذاشته است. در نهایت، او نشان میدهد که چقدر برای دیدن معشوقش مشتاق است و غم فقدان او را غیرقابل تحمل میداند.
هوش مصنوعی: موهای تو که باعث فریب و آشفتگی دنیا شده است، جانم را ربوده و جای آن را گرفته است.
هوش مصنوعی: هر دلی که از عشق تو آگاه شد، جانهای زیادی برایش بیقیمت و بدون ارزش میشود.
هوش مصنوعی: آن کسی که در عشق تو جان و زندگی را نداشته باشد، دلش مرده است.
هوش مصنوعی: گفتم که دل خود را شکسته کنم، زیرا از دستان دل خود ضررهای زیادی متحمل شدهام.
هوش مصنوعی: به طور ناگهانی، حسی در دستانم ایجاد شد، همچنان که غم تو در دل من حضور داشت و مرا تحت تاثیر قرار داده بود.
هوش مصنوعی: اگر من قلب و احساساتم را به تو سپردم، دل بخاطر غم تو چگونه میتواند آرامش داشته باشد؟
هوش مصنوعی: گفتم که چهره تو را ببینم، اما خودت نشان بده که چه کسی در تو وجود دارد.
هوش مصنوعی: هیچ مکانی وجود ندارد که غم به آنجا نرسد و گریبانگیرش نشود.
هوش مصنوعی: تو پرسیدی که بدون تو حال من چگونه است، خودت بهتر از هر کسی میدانی که بدون تو چگونه میتوان زندگی کرد.
هوش مصنوعی: از زمانی که تو را دیدم، تمام درد و غمهایم به یک لحظه خلاصه شد و احساس کردم که سالها غم در دلم جمع شده است.
هوش مصنوعی: عطار بر زمین درگاه تو نشسته است تا به خاطر عشق جانش را فدای تو کند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
نه نه غم او نه آنچنان بود
کز غایت او غمی توان بود
آنرا که ز وصل او نشان بود
دل گم شدگیش جاودان بود
آری چو بتافت شمع خورشید
گر بود ستارهای نهان بود
نتواند رفت قطره در بحر
[...]
از عشقت اگرچه ناتوان بود
دایم به غم تو شادمان بود
نامش که به سان جان نهان بود
در سینه من به جای جان بود
زین پیش سپهر نوجوان بود
وین مهر چراغ آسمان بود
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.