آنرا که ز وصل او نشان بود
دل گم شدگیش جاودان بود
آری چو بتافت شمع خورشید
گر بود ستارهای نهان بود
نتواند رفت قطره در بحر
چون بحر به جای او روان بود
بحری که اگرچه موجها زد
اما همه عمر همچنان بود
هر دم بنمود صد جهان لیک
نتوان گفتن که یک جهان بود
زیرا که شد آمدی که افتاد
پندار خیال یا گمان بود
گر بود نمود فرع غیری
لاغیری دان که بس عیان بود
زانجا که حیات لعب و لهوست
بازی خیال در میان بود
هرگاه که این خیال برخاست
هر عیب که بود عیبدان بود
چون هست حقیقت همه بحر
پس قطره و بحر همعنان بود
خورشید رخش بتافت ناگاه
هر ذره که بود دیدهبان بود
در هر دل ذرهای محقر
گویی تو که صد هزار جان بود
هر ذره اگرچه صد نشان داشت
چون در نگریست بینشان بود
چون پرتو ذرهای چنین است
چه جای زمین و آسمان بود
طاوس رخش چو جلوهای کرد
ذرات جهان هم آشیان بود
در پیش چنان جمال یکدم
در هر دو جهان که را امان بود
جانا برهان مرا ز من زانک
از خویش مرا بسی زیان بود
جان کاستن است بی تو بودن
خود بی تو چگونه میتوان بود
عطار دمی اگر ز خود رست
گویی شب و روز کامران بود
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
نه نه غم او نه آنچنان بود
کز غایت او غمی توان بود
زلف تو که فتنهٔ جهان بود
جانم بربود و جای آن بود
هر دل که زعشق تو خبر یافت
صد جانش به رایگان گران بود
مردهدل آن کسی که او را
[...]
از عشقت اگرچه ناتوان بود
دایم به غم تو شادمان بود
نامش که به سان جان نهان بود
در سینه من به جای جان بود
زین پیش سپهر نوجوان بود
وین مهر چراغ آسمان بود
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.