گنجور

 
عطار

آفتاب رخ آشکاره کند

جگرم ز اشتیاق پاره کند

از پس پرده روی بنماید

مهر و مه را دو پیشکاره کند

شوق رویش چو روی پر از اشک

روی خورشید پر ستاره کند

لعل دانی که چیست رخش لبش

خون خارا ز سنگ خاره کند

هر که او روی چو گلش خواهد

مدتی خار پشتواره کند

در میان با کسی همی آید

کان کس اول ز جان کناره کند

عاشقانی که وصل او طلبند

همه را دوع در کواره کند

بالغان در رهش چو طفل رهند

جمله را گور گاهواره کند

تا کسی روی او نداند باز

چهرهٔ مردم آشکاره کند

نور رویش ز هر دریچهٔ چشم

چون سیه پوش شد نظاره کند

عشق او در غلط بسی فکند

چون نداند کسی چه چاره کند

نتوانیم توبه کرد ز عشق

توبه را صد هزار باره کند

شیر عشقش چو پنجه بگشاید

عقل را طفل شیرخواره کند

زور یک ذره عشق چندان است

که ز هر سو جهان گذاره کند

ضربت عشق با فرید آن کرد

که ندانم که صد کتاره کند