لغتنامهابجدقرآن🔍گوگلوزنغیرفعال شود

گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
حکیم سبزواری

که اندر این کاروان یارب چه کس می‌رفت و می‌آمد

که از روز ازل بانگ جرس می‌رفت و می‌آمد

زهی زان نور بی‌پایان خهی زان عشق بی‌انجام

شهاب بیکران بی‌حد قبس می‌رفت و می‌آمد

شد از شرب نهان ما تو گویی محتسب آگه

که بر دور سرای ما عسس می‌رفت و می‌آمد

ز دست خصم بدگو تا چه آید بر سرم گو باز

به سوی آن شکرلب چون مگس می‌رفت و می‌آمد

مگر دانست کز عمرم دم آخر بود کز تن

ز بهر دیدنت جان چون نفس می‌رفت و می‌آمد

نصیب مرغ دل بود از پریدن دل پریدن‌ها

چو مرغی کو در اطراف قفس می‌رفت و می‌آمد

به دل اندر خم زلفش ز شست آن کمان ابرو

خدنگ غمزه‌ها از پیش و پس می‌رفت و می‌آمد

همی می‌رفت و می‌آمد دلم دوش از تپیدن‌ها

ز غوغای سگت کآیا چه کس می‌رفت و می‌آمد

ره کویش همی‌پیمود اسرار و درش نگشود

بشد شرمنده پیش خود ز بس می‌رفت و می‌آمد

 
 
 
جویای تبریزی

چو او در بزم ارباب هوس می‌رفت و می‌آمد

مرا جان در بدن همچون نفس می‌رفت و می‌آمد

ز شوق دیدن لعلش سحرگه غنچهٔ گل را

تذرو رنگ بیرون از قفس می‌رفت و می‌آمد

اگرچه پای سعیم بود در دامان صبر، اما

[...]

قصاب کاشانی

ز وصلش دور بودم جان ز بس می‌رفت و می‌آمد

نگشتم محرم آنجا تا نفس می‌رفت و می‌آمد

هنوزم بیضه از خون بود کز ذوق گرفتاری

دلم صدبار نزدیک قفس می‌رفت و می‌آمد

صدای دوستی نشنیدم از این بی‌قراری‌ها

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه