که اندر این کاروان یارب چه کس میرفت و میآمد
که از روز ازل بانگ جرس میرفت و میآمد
زهی زان نور بیپایان خهی زان عشق بیانجام
شهاب بیکران بیحد قبس میرفت و میآمد
شد از شرب نهان ما تو گویی محتسب آگه
که بر دور سرای ما عسس میرفت و میآمد
ز دست خصم بدگو تا چه آید بر سرم گو باز
به سوی آن شکرلب چون مگس میرفت و میآمد
مگر دانست کز عمرم دم آخر بود کز تن
ز بهر دیدنت جان چون نفس میرفت و میآمد
نصیب مرغ دل بود از پریدن دل پریدنها
چو مرغی کو در اطراف قفس میرفت و میآمد
به دل اندر خم زلفش ز شست آن کمان ابرو
خدنگ غمزهها از پیش و پس میرفت و میآمد
همی میرفت و میآمد دلم دوش از تپیدنها
ز غوغای سگت کآیا چه کس میرفت و میآمد
ره کویش همیپیمود اسرار و درش نگشود
بشد شرمنده پیش خود ز بس میرفت و میآمد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
چو او در بزم ارباب هوس میرفت و میآمد
مرا جان در بدن همچون نفس میرفت و میآمد
ز شوق دیدن لعلش سحرگه غنچهٔ گل را
تذرو رنگ بیرون از قفس میرفت و میآمد
اگرچه پای سعیم بود در دامان صبر، اما
[...]
ز وصلش دور بودم جان ز بس میرفت و میآمد
نگشتم محرم آنجا تا نفس میرفت و میآمد
هنوزم بیضه از خون بود کز ذوق گرفتاری
دلم صدبار نزدیک قفس میرفت و میآمد
صدای دوستی نشنیدم از این بیقراریها
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.