خوبان همه چو صورت تو دلنشین چو جانی
گر گوش حق شنو هست هم اینی و هم آنی
از شوق روی دلبر دارم دلی بر آذر
ای پرده دار آن در زان پرده کی نشانی
با دوست همنشینیم و ز هجر او دلم خون
تا سر این بگوید کویار نکته دانی
هر دل که نور حق دید جز نور حق نباشد
نی نزد او زمینی است نی پیشش آسمانی
بی انتظار محشرحق بین فنای کل دید
گشتی چو فانی از خود گردید خلق فانی
چون هست عکس یکتا نبود دو چیز همتا
در ملک هست جز هست چون نیست، نیست ثانی
امروز جلوهٔ وی رندان کهن شمارند
کور است در هر آنی روی نوی و آنی
سر دهانت ای شه معلوم کس نگردید
هم زان دهد گر آید اسرار رابیانی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به زیبایی و عشق الهی میپردازد. شاعر از دلنشینی و جذابیت خوبان سخن میگوید و تأکید دارد که هر کس به حقیقت گوش فرا دهد، به وجود و هویت واقعی دست مییابد. عشق و شوق به دوست باعث میشود که دل انسان از هجران او رنج بکشد. شاعر به صفات الهی و نور حق اشاره میکند و تأکید میکند که در وجود حقیقی، دوگانگی و تفاوت وجود ندارد. در نهایت، playwright بیان میکند که معرفت به اسرار حق و عشق الهی میتواند انسان را از خودخواهی و فانی بودن نجات دهد و به حقیقتی برساند که فراتر از دنیای مادی است.
هوش مصنوعی: زیباییها همه مانند تو دلپذیر و جذاباند، اما تو همچون جان هستی. اگر به حقیقت گوش فرا دهی، متوجه میشوی که هم این هستی و هم آن.
هوش مصنوعی: از شوق دیدن معشوق، دلم مثل آتش میسوزد. ای نگهبان این پرده، آیا از آن در خبری داری؟
هوش مصنوعی: با دوست هستم و به خاطر دوری او بسیار غمگینم؛ تا اینجا بگویم، آیا کسی هست که در این موضوع دانایی داشته باشد؟
هوش مصنوعی: هر دلی که نور حقیقت را ببیند، جز حقیقت چیزی نخواهد دید. در نگاه او نه زمین وجود دارد و نه آسمان.
هوش مصنوعی: به انتظار روز قیامت نباش و در حقیقت، فنا و زوال همه چیز را درک کن. وقتی که خود را از خودخواهی رها کردی، میتوانی دیدگاه خلقت و فانی بودن را بهتر بفهمی.
هوش مصنوعی: هر چیزی که وجود دارد، منحصر به فرد است و هیچ دو چیز یکسانی در عالم وجود ندارد. آنچه که هست، تنها یک نمونه است و اگر چیزی وجود نداشته باشد، هیچ چیز مشابهی نیز نمیتواند داشته باشد.
هوش مصنوعی: امروز، زیبایی و خوشچهرگی او را به کسانی که همواره رند و عاقل بودهاند نسبت میدهند. اما همواره کسانی که در بند قضا و قدر هستند، نمیتوانند زیباییهای نو را ببینند و در هر لحظه، چشمانشان بسته است.
هوش مصنوعی: ای پادشاه، هیچ کس از رازهای تو آگاه نمیشود، مگر اینکه خودت آنها را آشکار کنی.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
گفتم مگر که ما را؛در دل به جای جانی
نه نه خطاست جانا جانی و زندگانی
یار گشاده زلفی دلبند شوخ چشمی
معشوق خوبروئی؛ دلدار خوش زبانی
برده سبق فراقت؛ از رنج بی نهایت
[...]
بختی نه بس مساعد یاری چنان که دانی
بس راحتی ندارم باری ز زندگانی
ای بخت نامساعد باری تو خود چه چیزی
وی یار ناموافق آخر تو با که مانی
جانی خراب کردم در آرزوی رویت
[...]
کردی نخست با ما عهدی چنان که دانی
ماند بدان که بر سر آن عهد خود نمانی
راندی به گوش اول صد فصل دلفریبم
و امروز در دو چشمم جز جوی خون نرانی
آن لابههای گرمت ز اول بسوخت جانم
[...]
ای باد روح پرور زنهار اگر توانی
امشب لطافتی کن آنجا گذر که دانی
در شو چو مهربانی در تیرگی زمانی
یابی مگر نشانی زان آب زندگانی
ره ره گذر بکویش دم دم نگر برویش
[...]
ای جان جان جانم تو جان جان جانی
بیرون ز جان جان چیست آنی و بیش از آنی
پی میبرد به چیزی جانم ولی نه چیزی
تو آنی و نه آنی یا جانی و نه جانی
بس کز همه جهانت جستم به قدر طاقت
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.