دلا دیریست دور از دلستانی
جدا از بارگاه لامکانی
سوی ملک مغان کردی سفرها
برای دوستان گو ارمغانی
همه یاران بنزلگه غنودند
تو با این دیو رهزن همعنانی
کجاپوئی روان آلوده مهلا
بشا دروان سلطانی رو آنی
چنین فرشی و بیسامان نشاید
که عرشی و شه سامانیانی
مبین بر ظاهرت کز روی معنی
جهان جانی و جان جهانی
همه از آن حسنت خوشه چینند
که آن حسن را دریا و کانی
بجان باشد سپهرت گوی چوگان
بتن گر قبضه ای زین خاکدانی
که دایم جان او انباز جسم است
تو آخر خارج از کون و مکانی
ز من مینوش و می نوش از خم عشق
که به این آب ز آب ندگانی
همین نی نقش تصویرت بدیع است
که اسرار معانی را بیانی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
دریغا میر بونصرا دریغا
که بس شادی ندیدی از جوانی
ولیکن راد مردان جهاندار
چو گل باشند کوته زندگانی
به جام اندر تو پنداری روان است
و لیکن گر روان دانی روانی
به ماهی ماند ، آبستن به مریخ
بزاید ، چون فراز لب رسانی
شکفته شد گل از باد خزانی
تو در باد خزانی بی زیانی
همه شمشاد و نرگس گشتی ای دل
چه چیزی مردمی یا بوستانی
ز بوی موی پیچان سنبلی تو
[...]
مرا تا باشد این درد نهانی
تو را جویم که درمانم تو دانی
نه ذات او بود هر گز مکانی
نه علم ذات او باشد نهانی
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور ثبت نام کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.