گیرم نقاب برفکنی از رخ چو ماه
کو تاب یک کرشمه و کو طاقت نگاه
یک شمه از طراوت رویت بهار و باغ
یک پرتو از فروغ رخت نور مهر و ماه
یکبار رخش نازبرون تا ز و باز بین
عشاق را جبین مذلت به خاک راه
در خون نگر بمالم دل مردمان چشم
بر پا نموده از مژگان رایت سپاه
عزم شکار کرده مرانم که عیب نیست
وقت شکار بودن سگ در قفای شاه
آن مه سپه کشد پی تاراج جان ز ناز
من میکنم مبارزه با خیل اشک و آه
جز پیش این بتان خداوندگار حسن
در مذهب که بوده روا قتل بیگناه؟
در ترک و تاز لشکر نازش به ملک حسن
کس جان نبرد خاصه تو اسرار از این سپاه
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
من موی خویش را نه از آن می کنم سیاه
تا باز نوجوان شوم و نو کنم گناه
چون جامهها به وقت مصیبت سیه کنند
من موی از مصیبت پیری کنم سیاه
ای یک غلام تو به گه حرب صد سپاه
اندر جوار جاه تو اسلام را پناه
مقبلترین عالمی و طالع تو را
هشت آسمان معسکر و هفت اختران سپاه
موج سخاوت تو رسیده به شرق و غرب
[...]
ای بلخیک سقط چه فرستی به شهر ما
چندین سقاطهٔ هوس افزای عقل کاه
آئی چو سیر کوبهٔ رازی به بانگ و نیست
جز بر دو گوپیازهٔ بلخیت دستگاه
دیگ هوس مپز که چو خوان مسیح هست
[...]
آن بخت کیست بخت خداوند تاج و گاه
سلطان یمین دولت بهرامشاه شاه
آن بزم کیست بزم خداوند تاج و گاه
سلطان یمین دولت بهرامشاه شاه
آن عدل کیست عدل خداوند تاج و گاه
[...]
صلحی رود میان تموز و خزان چنانک
تا حشر دور چرخ نگرداندش تباه
در جمله خسروی است قزل ارسلان که عقل
از وی بدیگری نبرد راه اشتباه
کارت کزین دو فرقد و یک آفتاب باد
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور ثبت نام کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.