مدتی شد دل گمگشته نیامد خبرش
یا رب از چرخ جفاپیشه چه آمد به سرش
عهد کردم که بروبم به مژه میکدهها
گر غریبم بسلامت برسد از سفرش
ای صبا گر روی از خطهٔ چین زلفش
پرسش دل بنما بلکه بیابی اثرش
حال دل عرضه نمائید بر پیر مغان
تا مگر یاد کند وقت دعای سحرش
بامیدی که سفر کردهام آید روزی
دمبدم آب زند چشم ترم رهگذرش
تا که اسرار بیابد دل گمگشتهٔ خویش
کرده نذر سگ گویی همه لخت جگرش
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پوست هر یک بفکند و ستخوان و جگرش
خونشان کرد به خم اندر و پوشید سرش
پس به صاروج بیندود همه بام و برش
جامهٔ گرم برافکند پلاسین ز برش
ذات عشق ازلی را چون میآمد گهرش
چون شود پیر تو آن روز جوانتر شمرش
هر که را پیرهن عافیتی دوخت به چشم
از پس آن نبود عشق بتی پرده درش
خاصه اندوه چنین بت که همی از سر لطف
[...]
پای بر خاک نهادم چو تو بودی زبرش
چو تو در خاک شدی جای کنم فرق سرش
آن سفر کرده که جان رفت مرا بر اثرش
هست ماهی که نیاورد به من کس خبرش
نازنینی که کنون خاسته از مسند ناز
کی بود طاقت رنج ره و تاب سفرش
گر چه از رفتن او می رودم صبر و شکیب
[...]
آه! از آن شوخ، که تا سر نشود خاک درش
بر سر عاشق بیچاره نیفتد گذرش
ای که از عاشق خود دیر خبر می پرسی
زود باشد که بپرسی و نیابی خبرش
آه سرد از دل پر درد کشیدم سحری
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور ثبت نام کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.