گنجور

 
حکیم سبزواری

اَلا یٰا اَیُّها الْوَرقیٰ ثَریٰ تَثوِی‌ اطْلَعِن عَنْها

که اندر عالم قدسی، ترا باشد نشیمن‌ ها

قَدِ اسْتَوْکَرْتَ فی مَهوَی الغَواسِق عَن وَریٰ صَفْحٰا

خوشا وقتی که بودت با هم‌آوازان پریدن‌ ها

برون آی از حجاب تن، بپر بر ساحت گلشن

کنی تا چند از روزن، نظر بر طَرْفِ گلشن‌ ها

تو سیمرغ همایونی، که عالم زیر پر داری

چِه سان با این شکوه و فر، گُزیدی کُنج گلخن‌ ها

در آن باغ و در آن هامون، بَرَت حاصل ز حد افزون

ز بهر دانه‌ای، اِی دون، نمودی ترک خرمن‌ ها

تو طاوس شهی اما، به چرمی دوخته از جرم

چو بینی خویش از آن روزن، کز آن برگیری ارزن‌ ها

بُوَد هردم چو بوقَلْمون، تو را اطوار گوناگون

گَهی اِنسی و گاهی جان، گهی بت گه برهمن‌ ها

صَبا بَلِّغْ اِلیٰ سَلْمیٰ مِنَ الْمَأسُورِ تَسلیما

بگو تا چند یا تنها نشیند تن زند تنها

همه جان‌ ها به قالب‌ ها، نقوشی از پَر عنقا

فروغ خور یکی باشد، بُوَد کثرت ز روزن‌ ها

نهایت نیست ای اسرار، اسرارِ دل ما را

همان بهتر که لب بندیم، از گفت و شنیدن‌ ها