گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
اسیری لاهیجی

خدا راای صبا از من دعائی

ببر پیش جفاجو بیوفائی

بگو با عاشق مهجور زارت

چنین بی رحم و ناپروا چرائی

بگفت و گوی بدگویان حاسد

چرا بیگانه گشتی ز آشنائی

ترا آرام بی ما هست، لیکن

مرا بی تو قراری نیست جائی

شدم لایعقل از حیرت که دایم

در آغوش منی و ز من جدائی

چو پیدا گشت نام عشق و عاشق

نیم یکدم بعشقت بی بلائی

اسیری او سر وصلت ندارد

ازآن در دست هجران مبتلائی