طالب حق را بگو هرزه مپو
گر خدا جوئی بیا ما را بجو
دامن رهبر بگیرو راه رو
گر همی خواهی که یابی وصل او
در صراط المستقیم معرفت
هم به امر پیررو ای راه جو
ره نمود ارشاد پیرم عاقبت
در مقاماتی برون از گفت و گو
در پس این پرده رو با ما نمود
آنکه می جستیم عمری کوبکو
در ارادت گر قدم خواهی نهاد
دست از ما و منی اول بشو
در مقام حال کی ره میدهند
تا نگردانی ز قیل و قال رو
عاشقی را چاره صبر آمد ولی
جان مشتاق لقا را صبر کو
ای که میجوئی رفیقی در طریق
هرچه جوئی جز اسیری را مجو
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
چون فروماندی ز بد کردار خویش
پارسا گشتی کنون و نیک خو
آن مثل کز پیش گفتند، ای پسر،
من به شعر آرم کنون از بهر تو
گند پیری گفت کهش خوردی بریخت
[...]
هموم رجال فی امور کثیرة
و همّی من الدنیا صدیق مساعد
هر کسی محراب دارد هر سویی
باز محراب سنایی کوی او
جزو گردد، کل شود، نه کل، نه جزو
صورتی باشد صفت نه جان، نه عضو
ای بکرده رخت عشاقان گرو
خون مریز این عاشقان را و مرو
بر سر ره تو ز خون آثار بین
هر طرف تو نعره خونین شنو
گفتم این دل را که چوگانش ببین
[...]
خویشتن مشغول گردانم بدو
ور سنان انصاف بستانم از و
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.