اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۵۲

طالب حق را بگو هرزه مپو

گر خدا جوئی بیا ما را بجو

دامن رهبر بگیرو راه رو

گر همی خواهی که یابی وصل او

در صراط المستقیم معرفت

هم به امر پیررو ای راه جو

ره نمود ارشاد پیرم عاقبت

در مقاماتی برون از گفت و گو

در پس این پرده رو با ما نمود

آنکه می جستیم عمری کوبکو

در ارادت گر قدم خواهی نهاد

دست از ما و منی اول بشو

در مقام حال کی ره میدهند

تا نگردانی ز قیل و قال رو

عاشقی را چاره صبر آمد ولی

جان مشتاق لقا را صبر کو

ای که میجوئی رفیقی در طریق

هرچه جوئی جز اسیری را مجو