مرو زین چشم تر ای اشک خونین دمبدم بیرون
شدم رسوا منه دیگر ز فرمانم قدم بیرون
به روز وصل خواهم چاک دل دوزم ز پیکانت
که ماند شادی و عشرت درون اندوه و غم بیرون
به صحرا وقت گل آن نیست لاله بلکه آتشها
ز خاک داغداران فراقت زد علم بیرون
زدی بر لوح سیم از مشک تر نونی رقم یعنی
نیاید خوشنویسان را چنین حرف از قلم بیرون
نگویم راز آن لب گرچه خوردم خون ازو عمری
بلی ندهد ز خم دردخورده باده نم بیرون
غمت از دل نرفت و رفت جان از تن نبوده ست آن
که می گفتم غمت آید ز دل با جان به هم بیرون
گرفت از تنگنای شهر هستی خاطر جامی
چه بودی گر قدم ننهادی از ملک عدم بیرون
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این غزل به احساسات عمیق خود در مورد عشق و جدایی اشاره میکند. او از اشکهای خونین میگوید که به دلش فشار میآورد و خودش را رسوا میداند. در روز وصال، او چاک دلش را به پیکر محبوبش میدوزد و میخواهد که شادی و عشق در دلش باقی بماند. همچنین به بیتابی و آتش دل در دل جدایی از محبوب اشاره میکند و بر دشواریهای عشق تأکید میکند. او همچنین به نگارش زیبای کلمات اشاره میکند و اعتراف میکند که راز عشق را نمیتواند بیان کند و درد و غم او همچنان باقی است. در نهایت، او به تنگنای دنیا و تنهایی خود اشاره میکند و از بیوزنی وجود خود در این دنیا میگوید.
هوش مصنوعی: ای اشک خونین، از این چشمان بیرون نرو! هر دم که میآیم، رسوا میشوم، پس دیگر مرا از فرمانت بیرون نکن.
هوش مصنوعی: در روز وصال، با چاک کردن دل خود، دوختن آن را از آثار تو انجام میدهم؛ چرا که شادی و لذت در درونم باقی میماند و غم و اندوه در بیرون است.
هوش مصنوعی: در زمان گلکاری و زیبایی، وقت لالهها نیست؛ بلکه شعلهها و آتشهای ناشی از درد جدایی و فراق، از خاک داغ دلها نمایان شده است.
هوش مصنوعی: تو بر روی صفحه نقرهای با رنگ مشکی، چیزی نوشتی که نشاندهنده زیبایی و هنر نیست و این کار باعث میشود که خوشنویسان نتوانند چنین کلماتی را به زیبایی بنویسند.
هوش مصنوعی: هرگز رازی از آن لب نمیگویم، هرچند که سالها از عشق آن لب زخم خوردهام. این راز، از دردها و تلخیهایی که تجربه کردهام، هرگز خارج نمیشود.
هوش مصنوعی: غم تو از دل من نرفته و جانم از تن جدا نشده است. هرگز نبوده کسی که بگوید غمت باید از دل برود و با جانش خارج شود.
هوش مصنوعی: در دل تنگی و محدودیتهای زندگی چه حالتی برایت پیش میآمد اگر از دنیای عدم پا به عرصه وجود نمیگذاشتی و به زندگی قدم نمینهادی؟
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ز خلوتخانه وحدت چو بنهادی قدم بیرون
دوصد موج حدوث آمد ز دریای قدم بیرون
رخت آئینه می جستی که بیند حسن خود کلی
ازآن از مخزن حرمت دل آمد محترم بیرون
زهی قدرت که انفاس لب جان پرورت دارد
[...]
شهید عشقم و از خاک من خون داده نم بیرون
وزان نم لاله خونین برآورده علم بیرون
گر از طوف حریم کعبه کویت خبر یابد
ز شوق آن پرد روح از تن مرغ حرم بیرون
در آب و آتشم، از دیده و دل، دم بدم، بی تو
[...]
منه زنهار ای غافل ز حد خود قدم بیرون
که ریزد خون خود صیدی که آید از حرم بیرون
چه کشتی ها که از آب گهر می گشت طوفانی
عقیق آبدار او اگر می داد نم بیرون
تو چون در جلوه آیی از که می آید عنانداری؟
[...]
نمی گردد صدای جود از اهل کرم بیرون
نمی آید ازاین دریادلان عمریست نم بیرون
سراب از حیله دنیاپرستان سر به صحرا زد
سزای آنکه در این عهد آید از عدم بیرون
ندارد احتیاج زیب و زینت عزت ذاتی
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.