گنجور

 
جامی

مرو زین چشم تر ای اشک خونین دمبدم بیرون

شدم رسوا منه دیگر ز فرمانم قدم بیرون

به روز وصل خواهم چاک دل دوزم ز پیکانت

که ماند شادی و عشرت درون اندوه و غم بیرون

به صحرا وقت گل آن نیست لاله بلکه آتشها

ز خاک داغداران فراقت زد علم بیرون

زدی بر لوح سیم از مشک تر نونی رقم یعنی

نیاید خوشنویسان را چنین حرف از قلم بیرون

نگویم راز آن لب گرچه خوردم خون ازو عمری

بلی ندهد ز خم دردخورده باده نم بیرون

غمت از دل نرفت و رفت جان از تن نبوده ست آن

که می گفتم غمت آید ز دل با جان به هم بیرون

گرفت از تنگنای شهر هستی خاطر جامی

چه بودی گر قدم ننهادی از ملک عدم بیرون

 
 
 
اسیری لاهیجی

ز خلوتخانه وحدت چو بنهادی قدم بیرون

دوصد موج حدوث آمد ز دریای قدم بیرون

رخت آئینه می جستی که بیند حسن خود کلی

ازآن از مخزن حرمت دل آمد محترم بیرون

زهی قدرت که انفاس لب جان پرورت دارد

[...]

هلالی جغتایی

شهید عشقم و از خاک من خون داده نم بیرون

وزان نم لاله خونین برآورده علم بیرون

گر از طوف حریم کعبه کویت خبر یابد

ز شوق آن پرد روح از تن مرغ حرم بیرون

در آب و آتشم، از دیده و دل، دم بدم، بی تو

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از هلالی جغتایی
صائب تبریزی

منه زنهار ای غافل ز حد خود قدم بیرون

که ریزد خون خود صیدی که آید از حرم بیرون

چه کشتی ها که از آب گهر می گشت طوفانی

عقیق آبدار او اگر می داد نم بیرون

تو چون در جلوه آیی از که می آید عنانداری؟

[...]

سیدای نسفی

نمی گردد صدای جود از اهل کرم بیرون

نمی آید ازاین دریادلان عمریست نم بیرون

سراب از حیله دنیاپرستان سر به صحرا زد

سزای آنکه در این عهد آید از عدم بیرون

ندارد احتیاج زیب و زینت عزت ذاتی

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه