گنجور

 
اسیری لاهیجی

آتش عشق درزدی در دل و جان عاشقان

از غم عشق یک نفس نیست امان عاشقان

نیست به دور ما دلی بی غم عشق یکنفس

پُر ز جفای عشق شد دور و زمان عاشقان

حق وفا که رونما هر نفسی وگرنه خود

بی تو به چرخ میرود آه و فغان عاشقان

بود گمان که عاقبت سر بنهم به پای تو

شکر که گشت پیش تو راست گمان عاشقان

خاک مرا به عشق تو باد فنا به باد داد

در ره عشق محو شد نام و نشان عاشقان

مرغ دلم بلامکان می‌پرد از هوای تو

از سه و چار و نه برون هست مکان عاشقان

رهبر ما به وصل تو هادی عشق بوده است

از غم عشق میرسد شادی جان عاشقان

عشق من و جمال تو چون که رسید بر کمال

وه که عجب فسانه گشت میان عاشقان

گفت بگو اسیریا جان تو کیست در جهان

غیر تو نیست گفتمش جان و جهان عاشقان