اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۱۸

رخسار دوست بنگر و حسن و جمال بین

رفتار او نظر کن و غنج و دلال بین

دل در هوای وصل تو صد بال و پرگشاد

شهباز همتش نگر و پر و بال بین

حال دلم ز شوق رخت سوز و زاریست

ای نور دیده رحم نما، سوی حال بین

اول قدم بلاست بعشق و دوم فنا

عاشق بحال ما نظری کن مآل بین

تا باتو هست هستی تو ره بوصل نیست

فانی شو از خودی و پس آنگه وصال بین

جانا کمال عشق طلب گر کنی، بیا

از عقل پرعقیله گذر کن کمال بین

برحال بیقراری جان اسیریم

آشفتگی زلف چو جیم تو دال بین