گنجور

 
اسیری لاهیجی

ای صبح تجلی جمالت رخ انسان

هر ذره ز مهر رخ جانبخش تو تابان

جانا دو جهان ذره صفت واله و شیداست

در پرتو خورشید جمال رخ جانان

سودای سر زلف و خیال رخ خوبت

کردند دل و جان مرا بی سر و سامان

بنمود زمرآت جهان عکس جمالت

تا باد صبا زلف ترا کرد پریشان

بودم همه دم همدم معشوق درین راه

زان دم که شدم عاشق جانان بدل و جان

بینی رخ معشوق و بنوشی می وصلش

گر پا ز سر صدق نهی در ره جانان

دیدم همه ذرات جهان همچو اسیری

از جام وصال تو شده بیخود و حیران

 
 
 
کسایی

این گنبد گردان که برآورد بدین سان

…ـان

ای منظره و کاخ برآورده به خورشید

تا گنبد گردان بکشیده سر ایوان

فرخی سیستانی

تاچون ز در باغ درآید مه نیسان

از دیدن او تازه شود روی بساتین

ناصرخسرو

این گنبد پیروزهٔ بی‌روزن گردان

چون است چو بستان گه و گاهی چو بیابان؟

من خانه نه دیدم نه شنیدم به جز این نیز

یک نیمه بیابان و دگر نیمه گلستان

ناگاه گلستانش پدید آرد گلها

[...]

ازرقی هروی

المنه لله که خورشید خراسان

از برج شرف گشت دگر باره درخشان

المنه لله که آراست دگر بار

دیوان خراسان بسزاوار خراسان

المنه الله که از کشتی عصمت

[...]

قطران تبریزی

آن غیرت یزدان نگر و قدرت یزدان

از قدرت یزدان چه عجب غیرت چندان

هرگز نرسد کس بسر قدرت ایزد

هرگز نرسد کس بسر غیرت یزدان

گه کوه و بیابان کند از باغ و بساتین

[...]

مشاهدهٔ ۳ مورد هم آهنگ دیگر از قطران تبریزی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه