گنجور

 
اسیری لاهیجی

پیداست حسن دوست ز ذرات کن فکان

از بس که ظاهرست نماید چنین نهان

آن یار بی نشان چو بخود کرد جلوه

در عرصه ظهور نمود این همه نشان

معشوق هر زمان چو بحسن دگر نمود

هر عاشقی نشان دگر میدهد نشان

حقا که نیست در دو جهان غیریار کس

عین العیان بجو که عیانست در عیان

یار است هرچه هست و جهان جز نمود نیست

بود و نمود هر چه بود اوست، کو جهان؟

خورشید روی دوست ز هر ذره رو نمود

مرآت حسن اوست اگر کون و گر مکان

در عاشقی چو کرد اسیری ز سرقدم

در کاینات عشق از آن گشت داستان

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode