گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
اسیری لاهیجی

در سر همه سودای سر زلف تو دارم

دردل بجز از مهر رخت هیچ ندارم

از باده لعل لب تو مست مدامم

وز نرگس مخمور تو در عین خمارم

جانم نفسی از کمرت دست ندارد

تا موی میان تو نیارد بکنارم

تا دیده دل دید جمال رخ خوبت

خورشید جهانتاب کجا در نظر آرم

در کوی طلب یک نفس از پا ننشینم

وز دامن مطلوب دمی دست ندارم

گفتا که تو عاشق بچه رویی و کجایی

گفتم که بروی تو ازین گفت نیارم

گفتم که ندارم بجهان غیر تو یاری

گفتا که اسیری من ازین روبتو یارم