در سر همه سودای سر زلف تو دارم
دردل بجز از مهر رخت هیچ ندارم
از باده لعل لب تو مست مدامم
وز نرگس مخمور تو در عین خمارم
جانم نفسی از کمرت دست ندارد
تا موی میان تو نیارد بکنارم
تا دیده دل دید جمال رخ خوبت
خورشید جهانتاب کجا در نظر آرم
در کوی طلب یک نفس از پا ننشینم
وز دامن مطلوب دمی دست ندارم
گفتا که تو عاشق بچه رویی و کجایی
گفتم که بروی تو ازین گفت نیارم
گفتم که ندارم بجهان غیر تو یاری
گفتا که اسیری من ازین روبتو یارم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این شعر از عشق و زیبایی معشوق صحبت میکند. او به تصویر زلف و چهره محبوبش اشاره میکند و میگوید که جز عشق او برایش چیزی نمیماند. شاعر به حالت مستی ناشی از زیبایی معشوق و دلبستگی عمیق خود اشاره دارد و بیان میکند که هیچ چیز نمیتواند او را از یاد محبوبش غافل کند. او در طلب معشوق لحظهای را بدون تلاش نمیگذراند و به همه دردها و رنجهای عشق با کمال اشتیاق تن میدهد. در نهایت، به عشق و وابستگیاش به معشوق تاکید میکند و میگوید که در جهان غیر از او کسی را ندارد.
هوش مصنوعی: در ذهن همه، آرزوی زیبایی موهای تو وجود دارد و در دل من، به جز عشق تو، هیچ چیز دیگری نیست.
هوش مصنوعی: من همیشه از شراب لبهای سرخ تو سرمست هستم و در حالی که خودم خمار هستم، از نرگس مست چشمان تو هم مدهوش شدهام.
هوش مصنوعی: جانم به قدری به تو وابسته است که حتی نمیتوانم نفسی از تو دور شوم، تا جایی که نمیتوانم موی تو را از کنار صورتت کنار بزنم.
هوش مصنوعی: تا وقتی که دل و دیده من زیبایی چهره زیبایت را میبیند، چگونه میتوانم در نظرم چیزی غیر از تو را تصور کنم؟
هوش مصنوعی: در مسیر جستجوی خواستهام، حتی برای لحظهای دست از تلاش برنمیدارم و از آنچه به دلم نزدیک است، دست نمیکشم.
هوش مصنوعی: او گفت که تو عاشق دختر زیبایی هستی و کجایی؟ گفتم که بروی، من از این صحبتها نمیخواهم.
هوش مصنوعی: گفتم که کسی جز تو ندارم که به کمکم بیاید، او پاسخ داد که من در واقع در زنجیر تو هستم و از این بابت تو برای من کمک و یاری هستی.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
از مجلستان هرگز بیرون نگذارم
وز جان و دل ودیده گرامیتر دارم
بر فرق شما آب گل سوری بارم
با جام چو آبی به هم اندر بگسارم
گفتم بشمارم سر یک حلقه زلفش
تابو که به تفصیل سر جمله بر آرم
خندید به من بر سر زلفینک مشگین
یک پیچ بپیچید و غلط کرد شمارم
بر من نظری کن، که منت عاشق زارم
دلدار و دلارام به غیر از تو ندارم
تا خار غم عشق تو در پای دلم شد
بیروی تو گلهای چمن خار شمارم
نی طاقت آن تا ز غمت صبر توان کرد
[...]
دریاب که من طاقت هجر تو ندارم
بشتاب که افتاد به جان بهر تو کارم
از من تو کران کردی و خون ماند به چشمم
گوهر ز برم رفته و دریا به کنارم
هر روز دم سرد، مگر باد خزانم
[...]
بی دوست من از باغ ارم یاد نیارم
ور جنت فردوس بود، دوست ندارم
از دست رقیبان نروم، ور برود سر
من خاک در دوست به دشمن نگذارم
پرورده به خون جگرش بودم و چون اشک
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.