ماز تاب حسن او شیدا و حیران گشته ایم
همچو زلف بیقرار او پریشان گشته ایم
ز آتش سودای جانان تا دل و جانم بسوخت
هم بیمن درد عشقش عین درمان گشته ایم
از جمال روی ساقی مست و لایعقل شدیم
وز شراب لعل اومدهوش و حیران گشته ایم
جز لقای دوست جانم را نباشد وایه
بی دل و دین ما ز بهر وایه جان گشته ایم
گر حجاب جان سالک کفر زلف یار بود
ما بکفر زلف او واقف ز ایمان گشته ایم
گه بدیر و گه بکعبه گه بمسجد گه کنشت
در همه اطوار ما جویای جانان گشته ایم
پرتو خورشید رویش ظلمت ما محو کرد
تازتاب نور او چون ماه تابان گشته ایم
جای ما در سایه پیر خرابات آمدست
شاهد و می را چو ما پیوسته جویان گشته ایم
ای اسیری تا جمال روی جانان دیده ایم
فارغ از قید بهشت و حور و غلمان گشته ایم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
سیر از ظلم مشیر الملک از جان گشته ایم
یا رب از حلم تو و صبر تو حیران گشته ایم
ز آن ستم پرور نه من تنها چنین آشفته ام
از جفا وجور اوجمعی پریشان گشته ایم
ای بسا مردم که می خوردند نان از خوان ما
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.