هر نفس آید صدای عشق کای عاشق درآ
از حجاب ما و من مردانه یکساعت برآ
در هوای وصل جانان بگذر از جان و جهان
دامن دلبربدست آرو ز عالم برسرآ
عشق و هشیاری گذار و عشق ورزی پیشه کن
عاشق دیوانه باش و مست صهبای لقا
خوش حجاب هستی موهوم برگیر از میان
پس بچشم دل نظر کن آن جمال جانفزا
کفر و ایمان چون حجاب آمد زهر دو در گذر
یکدل و یکرنگ شو در عشق جانان عاشقا
پاک شو ز آلایش دنیا و عقبی جان من
گر ببزم وصل او خواهی که ره باشد ترا
ای اسیری از خود و جمله جهان بیگانه شو
گر همی خواهی که بینی روی یار آشنا
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به عشق و وصال معشوق اشاره میکند و از عاشقان میخواهد که از حجابهای خود عبور کرده و به معشوق نزدیک شوند. او تأکید میکند که در فضای وصال، باید از جان و دنیای مادی گذشت و عشق و هشیاری را در پیش گرفت. همچنین به دیوانگی و مستی در عشق اشاره میکند و از عاشقان میخواهد که از ظواهر دنیوی دور شوند و با چشم دل به زیباییهای معشوق بنگرند. در نهایت، شاعر به یکدلی و پاکسازی از آلودگیهای دنیوی اشاره میکند تا بتوانند چهرهی دوست را ببینند.
هوش مصنوعی: هر لحظه صدای عشق به گوش میرسد، ای عاشق! بیا و از پردههای منیت و خودخواهی عبور کن و بهطور جدی و با شهامت برای یک ساعت به عمق این عشق بپرداز.
هوش مصنوعی: در فضایی که معشوق نزدیک است، از جان و دنیا گذر کن و دامن محبوب را به دست بگیر و از این دنیا دور شو.
هوش مصنوعی: عشق را با هوشیاری بگذران و به عشق ورزی بپرداز. عاشق مجنون و شیدا باش و از دیدار محبوب خود شاد و سرمست باش.
هوش مصنوعی: تو با حجاب زیبایی پنهان شدهای، آن را کنار بزن و با چشم دل به آن زیبایی که جان را مینوازد نگاه کن.
هوش مصنوعی: کفر و ایمان مانند پردهای هستند که بر سر راه عشق قرار میگیرند. عاشقان باید دل و رنگ یکسانی پیدا کنند و در عشق محبوب خود محو شوند.
هوش مصنوعی: از آلودگیهای دنیوی و امور آخرت دور شو، ای جان من! اگر میخواهی به وصال او برسی، باید راهی را در پیش بگیری.
هوش مصنوعی: اگر میخواهی چهرهی محبوب آشنا را ببینی، باید از بند اسارت خودت و جهان پیرامونت رها شوی و با جهان بیگانهای آشنا شوی.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
عسکری شکر بود تو گو بیا می شکرم
ای نموده ترش روی ار جا بد این شوخی ترا
از که آمختی نهادن شعرهائی شوخ چم
گر برستی شاعران هرگز نبودی آشنا
کشه بربندی گرفتی در گدائی سرسری
[...]
پادشا بر کامهای دل که باشد؟ پارسا
پارسا شو تا شوی بر هر مرادی پادشا
پارسا شو تا بباشی پادشا بر آرزو
کآرزو هرگز نباشد پادشا بر پارسا
پادشا گشت آرزو بر تو ز بیباکی تو
[...]
تا دل من در هوای نیکوان گشت آشنا
در سرشک دیده ام کرد این دل خونین شنا
تا مرا بیند بلا با کس نبدد دوستی
تا مرا بیند هوی با کس نگردد آشنا
من بدی را نیک تر جویم که مرد مرا بدی
[...]
شاعران بینوا خوانند شعر با نوا
وز نوای شعرشان افزون نمی گردد نوا
طوطیانه گفت و نتوانند جز آموخته
عندلیبم من که هر ساعت دگر سازم نوا
اندران معنی که گوید بدهم انصاف سخن
[...]
ای جهانداری که هستی پادشاهی را سزا
در جهانداری نباشد چون تو هرگز پادشا
از بشارتهای دولت وز اشارتهای بخت
شاه پیروز اختری و خسرو فرمانروا
پادشاهی یافته است از نام تو عز و شرف
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.